پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

دیدن منظره‌ها از پنجره یعنی آنها را با دید مضاعف دیدن. هم دیدن با چشم، هم دیدن با دل.
کاناپه قرمز | میشل لبر

stained windows

 

همه اون‌هایی که چارلی گفت اما بذارین من هم دوباره بگم.

قراره که دوربین‌هامون رو نجات بدیم یک‌جورهایی و من فکر می‌کنم اگه چارلی این پیشنهاد رو نمی‌داد تا آخر این دوران دوربینم تنها و بی‌کس می‌موند و حتی دلم هم براش تنگ می‌شد ها ولی نمی‌رفتم سراغش!

به هرحال قراره هرروز یکی از این عکس‌ها رو بگیریم به شرط این‌ که توی خونه باشیم یا نهایتا تا سر کوچه بریم و روزهای قرنطینه رو یک‌جوری برای خودمون جذاب‌تر کنیم:)

و نمی‌دونم چه دلیلی داره واقعا که من بگم این رو وقتی همه شماهایی که این‌جا رو می‌خونین قطعا قبلش پست چارلی رو خوندین. اما چه‌چیزی خوش‌حال‌کننده‌تر از این که شما هم همراه این عکس‌های ما بشید؟ باور کنید همه‌ی این‌ها رو با یک‌ کم خلاقیت و دردسر بیشتر می‌تونین با دوربین گوشی هم بگیرین:))

و مشخصه دیگه که پوستر کار چارلیِ همیشه خلاقه؟ :)

 

پ.ن: راستش من هنوز نمی‌دونم دوست دارم توی پست‌های متوالی بذارم عکس‌ها رو یا توی یک پست پشت‌سر هم. بعدا تصمیمم رو می‌نویسم:))

ب.ن (بعد نوشت): تصمیم گرفتم عکس‌ها رو متوالیا توی یک پست دیگه بذارم:) 

  • ۲ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۰۲
  • نورا :)

صرفا برای این‌ که تعاریفتون از زیبایی تغییر پیدا کنه:))

 

Birds - Imagine Dragon
دریافت

  • نورا :)

خب من همیشه آرزو داشتم که آرشیو سارا رو تا جای نسبتا خوبی بخونم. چون می‌دونی هروقت به طور رندوم می‌رفتم یک ماه خیلی قدیمی رو می‌خوندم کاملا حس می‌کردم هر لحظه ممکنه از خنده خفه شم. و امروز که سعی کردم کمپبل بخونم ولی نتونستم، نشستم و آرشیو سارا رو خوندم بالاخره:)

و فکر می‌کنی چی پیدا کردم؟ این رو. بله! همه پسرهای گروه عین همند:)) یعنی مثلا موقع مصاحبه یک الگو از پسرها می‌ذارن جلوشون و هرکی با اون fit شد همون رو انتخاب می‌کنند و خب محض تنوع هم که شده، چند تا دختر با این فاکتور که «هر کی عجیب‌تر بود، همون رو انتخاب می‌کنیم» می‌ذارن بینشون. چون خب هرچی فکر می‌کنم هییچ خصوصیت مشترکی بین دخترهامون و هم‌چنین دخترهای سال‌های بالاتر پیدا نمی‌کنم ولی همه‌چیز برای پسرها کاملا واضح و مشخصه :دی

+سومین پست امروز؛ پست قبل؛ پست قبل‌تر

  • نورا :)

امروز صبح وزارت علوم یک بخش‌نامه داده پر از انعطاف. پر از به هم زدن قوانین کلاس‌ها، غیبت‌ها، مهمان‌شدن، امتحان‌ها و... انعطاف‌هایی که تا دانشجو‌های بدبخت هزاربار بین طبقه‌های اداری دانشگاه بالا پایین نمی‌رفتن و توی آموزش دانشگاه، صداشون رو نمی‌نداختن توی سرشون حتی یک دهمش هم امکان نداشت!

آزمون‌های جامعی که سال‌های پیش سیل و زلزله نتونستن تکونش بدن، یا لغو شدن یا جابه‌جا شدن.

ادارات در حد ضرورت کار می‌کنن. مغازه‌ها در حد ضرورت. مراکز آموزشی تا جای ممکن بعد از سال‌ها و سال‌ها مقاومت بالاخره در کمترین زمان خودشون رو با دنیای مدرن وفق دادن. همه چیز به حد ضرورت تقلیل پیدا کرده!

من دارم با خودم فکر می‌کنم اگر می‌شه با بودجه و هزینه کم‌تر، زمان کم‌تر و انرژی کم‌تر به حد ضروری برای زندگی رسید ما دقیقا ول معطلیم توی زندگیمون؟! بعد از این مدت مشخصا باز هم شغل‌های بیهوده ادارات سر جای خودشونن، کلاس‌های بی‌بازده دانشگاه‌ها و مدارس هم. آیا قراره این‌ها تحولی به سمت انعطاف بیش‌تر باشن یا صرفا از سر اجباره و باز هم قراره از این به بعد انرژی و وقت و هزینه‌ها رو هدر بدیم؟

ع.ن (عنوان نوشت):

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): خداوند را به شکسته شدن تصمیم ها و باز شدن گره ها و به هم زدن نیت ها شناختم.

نهج‌البلاغه | حکمت ٢۵٠

+ دومین پست امروز؛ پست قبل

  • ۰ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۱۷
  • نورا :)

سلام:)

می‌دونین قضیه اینه که من واقعا از دست «آدم‌ها» شاکی‌ام و نمی‌دونم شکایتم رو پیش کی باید ببرم.

یک‌بار توی جمع یک‌سری آدم پول‌دار مذهبی و پول‌دار منش متظاهر به مذهب بودم و خودم هم تماما پر از تفکرات مبارزه با بورژواییسم و اختلاف طبقاتی و این‌ها، در تمام مدتی که تعریف می‌کنم با پوزخند یک گوشه نشسته بودم و نگاه می‌کردم. یک منتقدی دلیل جمع شدن اون‌ها رو بهشون یادآوری کرد و گفت که قرار بود این امکانات در اختیار یک سری محروم قرار بگیره. پس تیکه انداخت بهشون که «سلام محرومین و قشر ضعیف جامعه!» از اون‌جایی که آدم‌های پول‌دار جز به پولشون به چیز خاص دیگه‌ای اهمیت نمی‌دن، چندان متوجه لحن پیام نشدن و شروع کردن به داد و بی‌داد که «نمی‌بینی ما چه‌قدر پول داریم؟ پول از سر و کولمون داره می‌ره بالا و حالا تو چه‌طور جرئت می‌کنی به ما توهین کنی و ما رو با اون قشر کثیف بی‌پول‌ها یکی بدونی؟» چندوقت بعد یک منتقد دیگه از قدرتمندی پول‌های اون‌ها به ستوه اومد و با صراحت تمام گفت که پول تمام اندیشه شما رو تسخیر کرده و عملا شما خودتون رو به واسطه پولتون برتر از خیلی‌ها می‌دونین و بیشتر امکانات دست شماست و هیچ عدالتی توی تقسیم‌های انجام شده وجود نداره. طبق قسمت قبلی داستان، آدم‌ها باید خوشحال می‌شدن که کسی اون‌ها و جایگاهشون رو درک کرده! و حالا فکر می‌کنین چی شد؟ بله! دوباره داد و بی‌داد راه انداختن که «نه! ما خیلی هم به فکر محرومینیم، با این‌ که تمام این پول‌ها حق خودمونه اما از اون به محرومین می‌بخشیم (با ذکر چند مثال که یکی‌ دوقطره آب از دریای دستشون چکیده بود:/) چه‌طور جرئت می‌کنی به ما که داریم این‌همه فداکاری می‌کنیم چنین چیزهای بی‌رحمانه‌ای بگی؟ اوه اصلا حواسمون نبود، ما اصلا پول زیادی نداریم که! ما اصلا هیچ‌فرقی با همون محروم‌هایی که به زور از پول‌های نداشته‌مون بهشون کمک می‌کنیم، نداریم!» از آدم‌‌های پول‌دار مئاب انتظاری نیست! چشم‌هاشون کوره و عقل‌هاشون پر از عشق به پول و طمع بیشتره. اما این رفتار دوگانه وقتی اذیت‌کن‌تر می‌شه که توی مجمعی که مثلا قراره متفکرین، نویسنده‌ها، دغدغه‌مندها بنویسن هم دیده بشه!

من کاملا یادمه اون‌وقتی رو که بیان تازه امکان دیدن پاسخ نظر‌ها رو توی پنل مدیریت فعال کرده بود. هم‌زمان با اون یک زبانه پیام‌های ارسالی اضافه شده بود و قابلیت این‌ که ببینی کسی کامنتت رو خونده یا هنوز نه! کمی بعدش هم قابلیت بلاک کردن رو هم اضافه کردن. به هرحال شاید شما هم یادتون باشه، وبلاگ‌نویس‌های تاثیرگذاری توی همین بیان شروع کردن به نوشتن پست‌هایی در مخالفت این حرکت بیان و می‌گفتن که «وبلاگ‌نویسی دیگه تقریبا متوقف شده و ما اگر این‌جاییم به خاطر احساس نوستالوژی خودمونه. شما مدیران رسانه متخصصان و اهل قلم با این حرکت اخیرتون این محیط کاملا فرهنگی رو تبدیل به یک شبکه اجتماعی در دسترس شبیه همه شبکه‌های اجتماعی نابود دیگه کردین و این‌جا به خاطر این به‌روزرسانی‌های بچگانه دیگه جای ما نیست و نمی‌تونین اهل قلم واقعی رو توش نگه‌ دارین!» و بعد یک جوی توی وبلاگ‌ها به وجود اومد برای مخالفت با این حرکت بیان. اگر هم کسی می‌خواست موافقتش رو اعلام کنه باید از کلمه «راستش» استفاده می‌کرد و کلی ریسک مخالفت‌های شدید رو تحمل می‌کرد. حالا در کمتر از ٣سال بعد (در واقع آخرین اعمال تغییرات مال ٧مهر ٩۶ بوده) پویش‌ها و چالش‌های زیادی بین بلاگرها شکل گرفته برای اعتراض به رکود بیان، عدم پیشرفت و رها شدگی‌ش.

من نمی‌خوام بگم این‌ حس بدی که به خاطر رها شدن بیان و این‌که انگار کسی حواسش نیست به این‌جا داریم، قابل احترام نیست و هم‌چنین نمی‌خوام بگم موافق به‌روز شدن وبلاگ هستم یا نه. من فقط می‌خوام بگم یک‌رنگ بودن واقعا مهمه و من نمی‌فهمم چرا حتی توی جامعه محبوب و نسبتا کم‌نقص‌تر بیان که خودمون ساختیم هم حتی رعایتش نمی‌کنیم؟ من کاملا با این‌جا مثل یک خونه بزرگ رفتار می‌کنم و فکر می‌کنم، این ماییم که باید بسازیمش، نه مدیران بیان! پس کمکی از ما بر میاد؟ :)

پ.ن١: عذر می‌خوام که به عنوان یک عضو خیلی خیلی خرد یک نظر نسبتا انتقادی دادم!

پ.ن٢: بذارید بگم. فکر می‌کنم نوشته‌ها سوخت یک شرکت وبلاگ‌دهی هستن، پس اوصیکم به نوشتن و صمیمی بودن، اگر جون بیان براتون مهمه.

پ.ن٣: یک فاتحه هم برای محمد صالحه که سال‌ها معاون فنی بیان بوده و توی حادثه هواپیما بوده قرائت کنین لطفا. این روزها که منتقدان به عملکرد بیان زیادن، بیشتر به یادشم.

  • ۴ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۰۸:۳۴
  • نورا :)