پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

دیدن منظره‌ها از پنجره یعنی آنها را با دید مضاعف دیدن. هم دیدن با چشم، هم دیدن با دل.
کاناپه قرمز | میشل لبر

stained windows

۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

جانم الان واقعا دارم اشک می‌ریزم. چون امتحان تجزیه داریم و من با احتمال خیلی زیادی میفتمش! جانم من واقعا فکر نمی‌کردم کارم به اینجا بکشه ولی خب کشید. الان همه تئوری هاش رو بلدم و می‌دونم دقیقا Ksp می‌خواد چی بهم نشون بده ولی با دیدن سوال‌هاش هنگ می‌کنم و اصلا متوجه نمیشم کدوم اطلاعات برای کجاست. عزیزم من واقعا کلاسامون رو دوست دارم ولی اصلا محتواش من رو به وجد نمیاره ترجیح میدم بخوابم سر کلاسا ولی یهو میبینم رسیدم به امتحان و هیچی از شیمی های تجزیه و عمومی نمی‌دونم!

 

دلیل‌های دیگه ای هم البته هست برای اشک ریختن. میدونی؟ واقعا از اون‌موقعی که حالش بد شد و همش باهام دعوا می‌کرد و سر هرچیز مسخره ای گیر می‌داد بهم شروع شد. چرا این استیکرو فرستادی؟ چرا وقتی من دارم اینو میگم نمیخندی؟ چرا تو واتساپ تیکام دوتایی میشه ولی نمیای بخونیشون؟ و هزار تا گیر الکی یا حتا خاله زنکی دیگه. و یادته؟ تو حالت بد که می‌شد، ناراحت که می‌شدی یا هرچی، میومدی تو چت من و تا جایی که دلت می‌خواست حرف می‌زدی بدون اینکه من چیزی ازش بفهمم و وقتی بهت می‌گفتم که برام توضیح بدی، چنین چیزی رو صلاح نمیدونستی! خب این واقعا اعصاب‌خرد کنه و از یه جایی به بعد میگی خب من که نمیفهمم و این‌که نمیگه به هرحال. بذار نپرسم تا فقط تا جایی که دوست داره خالی شه. و فکر کن که من نمیپرسیدم و خودت میدونی که ری‌اکشنت چی بود! میدونی جانم؟ نگه داشتن حرمت دوستی‌های طولانی اونقدرها هم راحت نیست! اونم وقتی می‌زنه به سر آدما توی اون رابطه! تا همینجا که نگه داشتم و تو دوستم داشتی به خودم مدال افتخار میدم. دیگه خسته شدم از حرفای تکراری و یه روز وسط خیابون قدس سرت داد زدم؛ نه با اختیار، نه با جبر! چیزی بود که از درونم شعله‌ور شد و عزیزم من فکر می‌کنم انقدر بهم مدیون هستی که بتونی منو ببخشی! ولی وقتی نتونستی بهتره که چیزی نمونه بعد از 3 و نیم سال دوستی:) چون من واقعا خسته‌م و خب نباید این همه پیچیدگی تو خودش رو سر یکی از حساس‌ترین شروع های زندگی من نشون می‌داد. میدونی؟ احساس میکنم بی‌توجه تر از اونی هستی که بفهمی ممکنه همزمان با حال ناخوش تو کس دیگه ای هم گوشه ای از دنیا حال ناخوشی داشته باشه... :)

 

و آه جان من. جان من، من گرمای وجودت رو درون خودم کشیدم و این اشتباه لذت‌بخشی بود که من کردم و حالا برای تنبیه یک دریا حسرت و ابهام روبه‌روی خودم دارم. حسرت قابل تحمله جانم. اما ابهام وحشتناکه... دقیقا سوالم اینه وقتی دفعه بعدی که ببینمت در آغوش میکشمت چه حسی توی قلبت شعله‌ور میشه؟ نفرت؟ خشم؟ یا محبت؟ یا عشق؟ یا دلتنگی؟

 

پ. ن1: با کدوم دلیل قانع کننده‌ای امروز درس نخوندم؟ با کدوم دلیل قانع کننده ای سر گوشیم نشستم و حالا سردرد دارم؟ صبح ساعت ۶ پاشدم و تصمیم گرفتم امروز مفید باشم. برنامه ریختم و فقط یه بند از اون برنامه اجرا شده، اونم باشگاه:) حالا ساعت ۶ شبه، ١٢ ساعت گذشته و تا یه ساعت دیگه مهلت امروزم برای زندگی‌کردن خودم تموم میشه چون داداش اینا میان اینجا و باید تمام مدت باهاشون بازی کنم تا یه ذره بابا دلش آروم بگیره که بله! ما خانواده خیلی صمیمی‌ای داریم:))

 

پ. ن2: به ماریا میگم سگم اگه آنلاین شم تا ساعت 12 شب! بله عزیزم. من سگم:)))

 

پ. ن3: باشه. اصلا عملکرد جامعه انقدر بی اهمیت که هروقت صلاح دیدین وقت و بی‌وقت تعطیل می‌کنین و به نظرتون ضربه‌ای هم به کارایی وارد نمیشه. حالا چرا همون‌روزی که من کلی برنامه‌ریزی کردم و همه کارهام رو جابه‌جا کردم تا به یه رویداد دیگه برسم رو تعطیل می‌کنین؟ تازه اونم هر رویدادی نه! می‌تونستم ساعت‌ها به خاطرش با علی مشهدی هم‌صحبت بشم! :)

 

پ. ن4: شیخنا در ادامه عنوان میفرمایند : چه کنم سوز غم عشق نیارست نهفت:) 

  • نورا :)

بی تو خسته ست ز جانم تن و جانم ز تنم...

 

پ.ن: بیا دستمو بگیر، ازم دقیقا بپرس"به کجا چنین شتابان؟" 

دستمو بگیر. این خیلی مهمه! دستمو بگیر هرجا میخوای بری برو! 

 

  • نورا :)

1

می‌خواستم امروز صبح پست بنویسم که "از همه همکلاسی‌هام به‌جز سه چارتاشون متنفرم و چرا؟" ولی مهسو برام یه فایل فرستاد که از نظر آسترونومی تو یه موقعیت خاصی قرار داریم که همه انرژی‌ها نزدیک زمینن و هر 320 سال یه بار این اتفاق میفته که نپتون و پلوتو تو خونه هاشون همدیگه رو ملاقات کنن!! پس سعی کنین فقط به آرزوهاتون فکر کنین چون سرنوشتتون تا ده سال دیگه توی همین سه روز رقم می‌خوره:) خب با خودم فکر کردم هیچ تاریخی یا سندی توش اعلام نکرده فلذا میتونم تا ده سال دیگه هر سه روز یه بار برای خودم پخشش کنم تا سعی کنم واقعا آرزوهام رو بسازم:)

پس فقط در این حد میگم که من هرکاری هم بکنم نمیتونم یه روزایی به ماهان و رهام نفرت نورزم:))

دیروز تو اتوبوس به دلارا گفتم می تونم رهام رو بکشم:) گفت منم میام کمکت هروقت خواستی این کارو بکنی! یه دفعه علی از دو ردیف جلوتر گفت قبل اینکه تو کاری بکنی من و محمدرضا خاکش کردیم!

و نمیدونم دقیقا چطور صدای محمدمهدی درباره ماهان دراومد و ایندفعه از جای جای اتوبوس داشتن نقشه قتل ماهان رو می کشیدن!

حداقل اینکه میدونم 13نفر تو کلاس ازم بدشون نمیاد مایه دلگرمیه.

ولی فکر کردم یعنی چطوری پشت سر من حرف میزنن؟!

2

وقتی داشتیم از گروه می‌رفتیم سمت دانشگاه، درست وسط پیاده‌روی قدس متینا بهم گفت چرا همیشه انقدر با عجله راه میری و محکم بغلم کرد! حقیقتا عجیب بود برام خیلی. مخصوصا که جمله‌ش چندان هم بار عاطفی نداشت! یه ذره هم حتا معذب شدم ولی خودمونیم، حس خیلی خوبی داشتم:))

مثل این نبود که یکی بهت بگه هوی بیا باهم دوست شیم. مثل این بود که یکی بهت بگه احمق، من دوستتما! :))

و میدونی خب این واقعا عالیه که وسط پردیس علوم از خنده ریسه بریم ولی تا یکی از بچه‌ها میاد سریع خودمون رو جمع کنیم چون دقیقا نمیتونیم به اون بگیم به چی داریم می‌خندیم:)

3

استاد زیستمون باز هم کلاسشو کنسل کرد! مسئولیت از سر و روی این بشر می‌باره اصن:|

بعد هم اومدم برم تو سایت برای کار مصاحبه که دیدم جوری سایت توسط دونفر اشغاله که واقعا فقط تونستم راهمو بکشم و برم یه جای دانشگاه دنبال یه سایت دیگه:دی

به هرحال کار مصاحبه رو تا جای خیلی خوبی پیش بردم و برگشتم تو سایت گروه تا تایپش کنم. و وقتی جیمیلم رو باز کردم تا فایلو برای خودم بفرستم دیدم ایمیل 6نفر دیگه از شاخای گروه که الان هرکدوم واسه خودشون کسی شدن اونجا بازه:) اگه سارا پیشم نبود احتمالا شیطون گولم می‌زد و به چندتاشون یه نگاهی مینداختم:دی

4

هندزفریم گم شد هندزفری جدید خریدم اونم گم شد. اون یکی هندزفری بیسیمه‌م هم همینطور! در کمتر از 5ماه 3تا هندزفری! این واقعا لاکچریه:)

خلاصه که راز موفقیتم رو به صورت رایگان میتونم در اختیارتون بذارم :دی

5

نهایتا چی؟ از دست دادن کنسرت نوستالژی احسان از ترس؟ ترس چی؟ ولی بهونه دیر بودن ساعتش واقعا بهونه مناسبی بود که یه‌دفه رو هوا گرفتمش:))

6

من هرروز که توی وصال حرکت می‌کنم و می‌پیچم تو طالقانی با خودم فکر می‌کنم اگه یه روز از ایران برم دلم برای برگ‌ریزون وصال و حرکت برگای طالقانی تو جوی آب تنگ میشه:)

از طرفی نمی‌تونم رویای حرکت روی مرز علم رو نادیده بگیرم! مثل بندبازی می‌مونه. با شکوه، مبهم، ترسناک و لذت‌بخش:)

7

شبکه خبر اینجا روشنه و باورتون نمیشه. توی کمتر از یه ربع یه خبر گفت که رییس جمهور درباره ظرفیت های زیست فناوری کشور اظهارنظر کرده و یه خبر دیگه اینکه توی مجلس درباره اقتصاد شرکت های دانش بنیان بحث شده!

نه عزیزان:) اینطوری با تملق از ساینتیستا حال ما با شما خوب نمیشه!!

  • نورا :)

دومین پست امروز. پست قبلی؛ به دخترم نور:)

روز ١۶ آذر اینطوری گذشت که خیلی از دوستانم و عزیزانم رو دیدم. جانم این واقعا خوبه ولی درنهایت تا حدی هم افسرده کننده‌ست. حتا میخوام بگم کسی رو دیدم که اگه دوسال پیش حق رای داشتم، بهش رای می‌دادم. البته الان هم فکر نمی‌کنم انتخاب بهتری برام وجود داشت ولی قضیه اینه که الان میدونم همشون سر و ته یک کرباسن:)!

اولین روز دانشجوی من با ترس گذشت. نه فقط برای من احتمالا برای خیلی از دانشجوهای دانشگاه. من از موتور سیاه روشن می‌ترسم وقتی که مجبوری از کنارشون رد بشی و تا جایی که میتونن گاز می‌دن باهاش در حالی که جلیقه ضدگلوله تنشونه که حساب کار دستت بیاد. داره بهت میگه ببین من انقدر کله خر هستم که از روت رد بشم اگه صلاح بدونم! از ترس اشک تو چشمام جمع میشه و فرار می‌کنم فقط! رئیس دستگاه قضای عزیز. اگه وظیفه‌ت برقراری امنیت و آرامشه لطف کن و دیگه خودت رو جایی مهمون نکن تا یه ذره شاید کارت رو درست انجام بدی! :)

 

پ. ن1: با جزییات بیشتر دیدار عزیزانم رو شرح داده بودم! بیخیال شدم. دلیلی نداشت:دی

فقط ببینید:) 

بخشی از دستاوردهای روز ١۶ آذر ٩٨:دی

​​​​​      

از سمت راست اولی: هدیه سلف بهمون:) من واقعا خرسند شدم باهاش.

از چپ اولی: پیکسلام:') 

پ. ن2: یه جورایی احساس میکنم دانشگاه تهرانیا هم تنشون کم نمیخاره ها! دیدین چه در کمال صلح و آرامش رییس جمهور رفت فرهنگیان و برگشت خونه‌شون؟:دی تازه ١۶ آذرهای پرشوری هم برامون رقم زدن در دولت جدید:)))

من به شخصه اگر پلیس نبینم اصابم آرومه:) اصن با تمام دنیا دوستم. کاری به کار دولت و مسئولین و اینا هم ندارم! خب لعنتیا میاین از کله سحر وایمیستین اونجا آدم احساس میکنه اگه شورشی چیزی نکنه زحمات شما هدر میره!!

پ. ن3: چون از جایی در اعماق وجودم ناراحتم خواستم از خوشی اون‌روز بنویسم شاید بهترم کنه! کاشکی میشد این قسمتای قضیه رو از اون روز پاک کرد. چه روز معرکه ای میشد!

پ. ن4: اون‌قدری که الان دعا لازمم، احتمالا هیچ وقت نبودم! :))

  • نورا :)

دخترم، همیشه اول "نه" بگو! بعد فکر کن ببین ارزششو داره یا نه! همیشه اول "نه" بگو چون من تو رو می‌شناسم. اگه فقط یه لحظه فکر کنی به این‌که صرفا ممکنه بعدا با اون آدم چشم تو چشم بشی دیگه هیچ‌وقت جرئت نمی‌کنی نه بگی!

به‌هرحال احساس می‌کنم پشیمونی از رد کردن چیزی خیلی بهتر از قهر کردن با خودته سر تو رودربایستی موندن! :)

 

پ. ن1: مایه مباهاته که دیروز یه قرون پول اضافه هم استفاده نکردم! ولی دیگه وقتی رسیدم خونه داشتم از گشنگی میمردم:)

پ. ن2: دیروز برنامه روز دانشجو بود. آه عزیزم من واقعا جو گروه رو دوست دارم. داشتن درباره اپلای، اینترن‌شیپ، سامراسکول و المپیاد حرف می‌زدن. دقیقا داشتن می‌گفتن اینجا راه دیگه ای وجود نداره. یا باید خفن بود یا مُرد. بله جانم! من تمام ترسم اینه که آدم مهمی نشم و بمیرم!

پ. ن3: با تمام عقاید نصفه نیمه فمنیستیم و دم زدنم از اعتماد تقریبا کاملم به جامعه و نفرت از ضعیف به نظر رسیدن در برابر پسرها و مردها، باید بگم نمیشه حس امنیت اون لحظه هایی که با یه پسر صرفا یه ذره آشنا همراهی تو خیابون تاریک و خلوت رو منکر شد! میدونی؟ دقیقا فکر میکنم اگه هرکدوممون یه ربات داشتیم و جاهایی که نیاز داشتیم تنها نباشیم از تو کیفمون درش میاوردیم و کنارمون حرکت میکرد عالی میشد:)

پ. ن4: جانم، من از خیلی چیزا متنفرم. یکیش آدمای موفقن که میدونن با زندگیشون چی‌کار کنن! :) 

 

  • نورا :)