امشب که عروسیه یه جوری آرایش میکنم که فاطمه نشناستم! همون فاطمه ای که دو روز پیش تو سفر سیاحتیم به شریف(:دی) جلوی ابنس دیدتم و دقیق شد رو قیافهم تا مطمئن بشه خودمم! خدایا یعنی میشه؟ میشه آرایش معجزه کنه؟ :))
- ۰ نظر
- ۲۲ آبان ۹۸ ، ۲۰:۲۸
امشب که عروسیه یه جوری آرایش میکنم که فاطمه نشناستم! همون فاطمه ای که دو روز پیش تو سفر سیاحتیم به شریف(:دی) جلوی ابنس دیدتم و دقیق شد رو قیافهم تا مطمئن بشه خودمم! خدایا یعنی میشه؟ میشه آرایش معجزه کنه؟ :))
احتمالا آدم ها متناسب با میزان حماقتشون، دوست پیدا میکنن.
و قطعا متناسب با بالا پایین شدن هورمون های بدنشون، حرفای عجیب غریبی به دوستاشون میزنن.
و نهایتا متناسب با میزان تنهاییشون، عذرخواهی میکنن نه چون مقصرن! فقط چون میخوان از اینی که هستن تنهاتر نشن!
پ. ن: شاید بشه به جای لفظ تنهایی، از ترسو بودن هم استفاده کرد.
آدم ها همونقدر که ترسو هستن، بی دلیل عذرخواهی میکنن. ترس تنها موندن:)
یه جای این زندگی باگ داره! یه باگ گنده!و گرنه دلیلی نداره بعد از زنجان یه سال و نیم پیش، دیگه مزه هیچ مسافرتی زیر زبونم نمونده باشه! ماریا علی رغم میلش رفته بود زنجان و من تمام مدت سفرش داشتم از حال خوب اونجا میگفتم. حال خوبی که اون درکش نمیکرد چون همه مسافرتها براش طعم زندگی داره. یه مسافرت عادی شبیه همه مسافرتهای همه مردم، پر از شادی.
سوال من اینه برای شما شادی دقیقا چه معنایی داره که میتونین توی عروسی یا مسافرت خلاصهش کنین؟
یه روزی با گریه به مشاور گفتم عروسی دقیقا کجاش خوش میگذره که مردم میگن؟ سخت ترین اتفاق زندگی من ازدواج داداش بود. حالا نه مشاوری هست و نه همدمی! شما بگین مسافرت جز خستگی، هیاهو، کلافگی چی همراه خودش داره که اسمش رو میذارین شادی؟
دلم دقیقا یه بستنی چوبی شیری شکلاتی میهن میخواد وسط پردیس علوم نزدیکای دانشکده زمین. دقیقا همینو میخوام بی کم و کاست! ترجیحا سیزده نفر هم دورم جمع شده باشن بی بستنی چشم دوخته به بستنی من!
تا همین دو دیقه پیش حرفم این بود که چی میشد اگه من هم تو قرن حافظ و سعدی به دنیا میاومدم تا بیشتر خوش باشم؟ یا اگر توی قرن بیستم اروپا زندگی میکردم احتمالا تکلیفم خیلی خیلی مشخص تر بود. اصلا همه اینها نه. چهل سال زودتر پام رو توی همین دنیایی که مصطفا توش بوده میذاشتم و تا قبل از شهادتش تعریف خدا و الوهیت و زندگی رو ازش میشنیدم.
اما الان که کلاس 10 تا 12 کنسل شده، اول حرص میخورم که اگر تلگرام داشتم میفهمیدم و از همون 8ونیم بعد از حضور و غیاب راه میافتادم و می بریدم از دانشگاه. و بعد خوش خوشان وقتی بچه ها دارن برا خودشون میگن حالا چه کنیم این سه ساعت بیکاریمونو، من یه تپسی میگیرم به مقصد تو مهسو:)
اصلا دلخوشی من همینه که توی قرن مدرن زندگی میکنم و با یه کلیک یکی میاد دنبالم تا بیام پیشت و از قضا که نگرانی گم کردن مسیر هم ندارم و جاده چه همواره:)))
پ.ن: عنوان، آهنگ احسانه:)