پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

دیدن منظره‌ها از پنجره یعنی آنها را با دید مضاعف دیدن. هم دیدن با چشم، هم دیدن با دل.
کاناپه قرمز | میشل لبر

stained windows

۱۷ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

امروز خشم فوران می‌کرد توی خونه! هرکی دریافتش می‌کرد بعد از چند لحظه تاب‌آوری پرتش می‌کرد سمت بقیه... زیبا خودش رو زد! بابا قوطی سس رو جوری پرتاب کرد روی میز که لکه های سس تا اتاق پذیرایی رسیده بود، من خودم به شخصه با گریه و بغض تک تکشونو دستمال کشیدم و پاک کردم. مامان هم موقع بازخواست کردناش دندوناش رو روی هم فشار می‌داد و می‌زد محکم روی ظرف شیشه ای رو میز شیشه ای!

اما من آروم و بی صدا نگاهشون کردم، گوش دادمشون، بابا رو بغل کردم و بوسیدمش، مامان رو راضی کردم با پاک کردن برنامه های روی گوشیم و رفتم توی اتاق زیبا تا بغلش کنم ولی راهم نداد به آغوشش! این همه آرامش یعنی من حالم خوبه؟ یا یعنی بی‌خیالم؟

حالا همه شون خوابیدن. آروم و بی صدا و من هنوز دارم آتیش می‌گیرم، بی سروصدا:) 

  • نورا :)

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت

 

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون آی، ای کوکب هدایت

 

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان واین راه بی نهایت

 

پ. ن:یه چیزی هم میگم و چراغا رو خاموش می‌کنم و می‌ذارم به حال خودتون باشین : کاشکی هنوز مهسو اینجا رو میخوند:) 

  • نورا :)

دیروز مامان یه کلیپ گذاشته بود که آقاعه توش می گفت همه شخصیت ما دست فلان کشور و فلان گروهه و در راستای همین حرفش هم اظهار داشت که شما به بغل دستیت ایمیل بزنی اول میره تا اونور دنیا تو سرورای اونا و بعد برمی گرده پیش شما.

خلاصه که خواستم بگم اونو نمی دونم ولی فکر کنم مامانم یه سرور نامرئی داره که کافیه من یه کلمه تو دنیای مجازی بگم تا بره تو سرور اون و بعد برسه به دست طرف!! وگرنه امکان نداره این حجم از هماهنگی!!

 

پ.ن: فعلا از هر شبکه اجتماعی که فکرشو بکنین دورم به جز همین بلاگ و اسمس. تا ببینیم خدا چی میخواد! :)

  • نورا :)

روز اولی که علی مشهدی رو دیدم خواستم بهش بگم سلام صادق :)

بس که شبیه صادق بود. توی این یک ماه هرروز دلم رو براش تنگ کرد! برای هر حرف فلسفیش و برای هر بازی که تا چند سال پیش باهم می‌کردیم. 

حالا که اومدم پیشش بهش میگم که علی مشهدی شبیهشه و چرا. به گمونم ناراحت میشه از این‌که انقدر به پسرای کلاسمون توجه کردم ولی به روی خودش نمیاره! می‌شینم از در و دیوار باهاش حرف می‌زنم. که کلاسشون چه جوریه و چه جوری باهم مباحثه می‌کنند. دوست دارم پنیر پیتزا بریزم رو حرفای صادق و کش بیاد. هم لحظه هایی که نشسته و داره باهام صحبت میکنه و هم خود کلمه هاش؛ شاید یه ذره از سرعتش کم بشه و بیشتر حرفاشو بفهمم. به هرحال اون ازم نمی‌پرسه چه خبر از کلاسمون؟ چون می‌دونه اگر بپرسه با هم‌بازی بچگیاش مواجه نمیشه و اون چیزی که دوست داره بشنوه رو نمی‌شنوه!

دیشب برای هزارمین بار وقتی خوابم نمی برد فکر کردم خوش به حال زن صادق! حقیقتا دختر خوش‌بختی خواهد شد و این رو حس خواهد کرد:)

فکر نمی‌کنم درباره هیچ پسر دیگه ای بتونم انقدر خوش بینانه و زیبا فکر کنم حتا درباره علی مشهدی که خیلی شبیه صادقه! :) 

  • نورا :)

اسمت رو با یه :) اضافه تر سیو می‌کنم. خب می‌دونی اگر بخوام هر وقت که بهم حس خوبی هدیه میدی یه پرانتز به جلوی اسمت اضافه کنم، احتمالا به همین زودی ها منصرف می‌شم از این تصمیم انقدر که جلوی اسمت پر میشه از دو نقطه پرانتز ها:)

فکر می‌کردم بعد از زیبا و مهسو که میشه باهاشون زیر بارون دویید، قدم زد، بدون ترس از خیس شدن راه رو طولانی تر کرد و بوی بارون رو حس کرد، کسی با این خصوصیات تو دنیا وجود نداره اما تو همین کارو کردی بدون اینکه سال ها باهام دوست بوده باشی:)

و شاید ندونی دختر... خیلی وقت بود که با هیچکس اینقدر راحت صحبت نکرده بودم! معجزه ای که امروز اتفاق افتاد معجزه تکلم بود و لاغیر:)

  • نورا :)