پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

دیدن منظره‌ها از پنجره یعنی آنها را با دید مضاعف دیدن. هم دیدن با چشم، هم دیدن با دل.
کاناپه قرمز | میشل لبر

stained windows

اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت...

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۸ ب.ظ

جانم الان واقعا دارم اشک می‌ریزم. چون امتحان تجزیه داریم و من با احتمال خیلی زیادی میفتمش! جانم من واقعا فکر نمی‌کردم کارم به اینجا بکشه ولی خب کشید. الان همه تئوری هاش رو بلدم و می‌دونم دقیقا Ksp می‌خواد چی بهم نشون بده ولی با دیدن سوال‌هاش هنگ می‌کنم و اصلا متوجه نمیشم کدوم اطلاعات برای کجاست. عزیزم من واقعا کلاسامون رو دوست دارم ولی اصلا محتواش من رو به وجد نمیاره ترجیح میدم بخوابم سر کلاسا ولی یهو میبینم رسیدم به امتحان و هیچی از شیمی های تجزیه و عمومی نمی‌دونم!

 

دلیل‌های دیگه ای هم البته هست برای اشک ریختن. میدونی؟ واقعا از اون‌موقعی که حالش بد شد و همش باهام دعوا می‌کرد و سر هرچیز مسخره ای گیر می‌داد بهم شروع شد. چرا این استیکرو فرستادی؟ چرا وقتی من دارم اینو میگم نمیخندی؟ چرا تو واتساپ تیکام دوتایی میشه ولی نمیای بخونیشون؟ و هزار تا گیر الکی یا حتا خاله زنکی دیگه. و یادته؟ تو حالت بد که می‌شد، ناراحت که می‌شدی یا هرچی، میومدی تو چت من و تا جایی که دلت می‌خواست حرف می‌زدی بدون اینکه من چیزی ازش بفهمم و وقتی بهت می‌گفتم که برام توضیح بدی، چنین چیزی رو صلاح نمیدونستی! خب این واقعا اعصاب‌خرد کنه و از یه جایی به بعد میگی خب من که نمیفهمم و این‌که نمیگه به هرحال. بذار نپرسم تا فقط تا جایی که دوست داره خالی شه. و فکر کن که من نمیپرسیدم و خودت میدونی که ری‌اکشنت چی بود! میدونی جانم؟ نگه داشتن حرمت دوستی‌های طولانی اونقدرها هم راحت نیست! اونم وقتی می‌زنه به سر آدما توی اون رابطه! تا همینجا که نگه داشتم و تو دوستم داشتی به خودم مدال افتخار میدم. دیگه خسته شدم از حرفای تکراری و یه روز وسط خیابون قدس سرت داد زدم؛ نه با اختیار، نه با جبر! چیزی بود که از درونم شعله‌ور شد و عزیزم من فکر می‌کنم انقدر بهم مدیون هستی که بتونی منو ببخشی! ولی وقتی نتونستی بهتره که چیزی نمونه بعد از 3 و نیم سال دوستی:) چون من واقعا خسته‌م و خب نباید این همه پیچیدگی تو خودش رو سر یکی از حساس‌ترین شروع های زندگی من نشون می‌داد. میدونی؟ احساس میکنم بی‌توجه تر از اونی هستی که بفهمی ممکنه همزمان با حال ناخوش تو کس دیگه ای هم گوشه ای از دنیا حال ناخوشی داشته باشه... :)

 

و آه جان من. جان من، من گرمای وجودت رو درون خودم کشیدم و این اشتباه لذت‌بخشی بود که من کردم و حالا برای تنبیه یک دریا حسرت و ابهام روبه‌روی خودم دارم. حسرت قابل تحمله جانم. اما ابهام وحشتناکه... دقیقا سوالم اینه وقتی دفعه بعدی که ببینمت در آغوش میکشمت چه حسی توی قلبت شعله‌ور میشه؟ نفرت؟ خشم؟ یا محبت؟ یا عشق؟ یا دلتنگی؟

 

پ. ن1: با کدوم دلیل قانع کننده‌ای امروز درس نخوندم؟ با کدوم دلیل قانع کننده ای سر گوشیم نشستم و حالا سردرد دارم؟ صبح ساعت ۶ پاشدم و تصمیم گرفتم امروز مفید باشم. برنامه ریختم و فقط یه بند از اون برنامه اجرا شده، اونم باشگاه:) حالا ساعت ۶ شبه، ١٢ ساعت گذشته و تا یه ساعت دیگه مهلت امروزم برای زندگی‌کردن خودم تموم میشه چون داداش اینا میان اینجا و باید تمام مدت باهاشون بازی کنم تا یه ذره بابا دلش آروم بگیره که بله! ما خانواده خیلی صمیمی‌ای داریم:))

 

پ. ن2: به ماریا میگم سگم اگه آنلاین شم تا ساعت 12 شب! بله عزیزم. من سگم:)))

 

پ. ن3: باشه. اصلا عملکرد جامعه انقدر بی اهمیت که هروقت صلاح دیدین وقت و بی‌وقت تعطیل می‌کنین و به نظرتون ضربه‌ای هم به کارایی وارد نمیشه. حالا چرا همون‌روزی که من کلی برنامه‌ریزی کردم و همه کارهام رو جابه‌جا کردم تا به یه رویداد دیگه برسم رو تعطیل می‌کنین؟ تازه اونم هر رویدادی نه! می‌تونستم ساعت‌ها به خاطرش با علی مشهدی هم‌صحبت بشم! :)

 

پ. ن4: شیخنا در ادامه عنوان میفرمایند : چه کنم سوز غم عشق نیارست نهفت:) 

  • ۹۸/۰۹/۲۵
  • نورا :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">