پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

دیدن منظره‌ها از پنجره یعنی آنها را با دید مضاعف دیدن. هم دیدن با چشم، هم دیدن با دل.
کاناپه قرمز | میشل لبر

stained windows

گروهه یا چی؟:))

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۰۰ ب.ظ

من واقعا تو تصورم نمی‌گنجه:)) از دیشب تا حالا هی دارم فکر می‌کنم می‌بینم واقعا نمی‌شه!

بذارید دقیق‌تر بگم. دانشکده ما دقیقا یک ساختمون سه طبقه ست که اگر بخوای از پله‌هاش بیای پایین، باید وایسی تا کسی که داره میاد بالا بتونه کاملا رد شه و بعد راه باز بشه و تو بری پایین. و می‌دونین من اولین بار که گروه رو دیدم تعطیل بود و چراغ‌هاش خاموش بود و توی کمتر از نیم ساعت کلش رو گشتم و گفتم خب، معلوم نیست این‌جا کجاست ولی هرچی هست قطعا دانشکده نیست! و شما باور نمی‌کنید اگر دو تا تابلوی جلوی در نباشه قطعا فکر می‌کنید این‌جا یک خونه تیمی‌ای چیزیه:))

یعنی یک‌طوری که من که همش دارم از در و دیوار عکس می‌گیرم زحمت ندادم به خودم یک عکس درست و حسابی ازش بگیرم:))

حالا با این‌همه چه‌طور ممکنه، چنین خاک بلاگرخیزی وجود داشته باشه آخه؟ یعنی می‌دونین کلا فکر نمی‌کنم کل ورودی‌های دانشکده از اولین دوره تا ما که آخرین دوره‌ایم و دوره بیستیم، به 500 نفر برسه، بعد توی چنین گروه کوچکی و با توجه به این‌ که کلا وبلاگ‌نویسی منقرض شده، من دو تا هم‌دانشکده‌ای پیدا کردم توی بیان!!

الان اگه بیان بگن خود رئیس گروه هم بلاگره دیگه تعجب نمی‌کنم:)

 

پ.ن: حالا دیشب که من در حالت پنیک بودم از آشنایی جدید، حسنا می‌گه:

آدم از دور میگه اه این ۹۸یا چقد رو اعصاب و بچه‌ان :))))) ولی دنیای درون هر آدم خیلی بزرگه!!

بابا مگه ما چه‌مونه؟ خیلی هم بامزه‌ایم:))))) بده فضای گروه رو شاد کردیم؟:)

شما باورتون نمی‌شه ولی اول هرکلاس بدون استثنا میان به ما تذکر می‌دن که توروخدا یک کم ساکت:)) این دیگه نهایتا مال سوم دبستان بود:دی

پ.ن2: ولی از اون‌جایی که خیلی پشت سر پسرهای گروه غیبت کردم، اگر یکیشون یک روز پیداش بشه من قطعا این‌جا رو کاملا از هر اثری پاک می‌کنم:)))

+ مرتبط (مال اون‌موقعیه که اولین‌بار فهمیدم سارا هم وبلاگ می‌نویسه:) )

  • ۹۹/۰۱/۱۸
  • نورا :)

نظرات  (۱۱)

:))))) به ۲۰۰ هم به زور میرسه. 

بله من حرفمو پس میگیرم 🙈 گفتم از دوووور

 

+ حضور غیابو ولی خدایی نهایتاً پنجم دبستان تجربه کرده بودم

پاسخ:
:))))
دیگه گفتم یک ضریب خطایی براش قائل بشم:))

+ یعنی می‌خوای بگی ترم پیش از دست طایفه که می‌اومد به زور حضور غیاب می‌کرد خل نشده بودین؟:)))

چقدرررر خوب :)))) کشف جدیدت رو تبریک می‌گم :دی حالا چی می‌شد یکیتون شیمی می‌زدید خب :| من مانده‌ام تنهای تنها -_-

ولی ۹۸ایا واقعا تا حدود زیادی رواعصابن :| در واقع ما ۹۸ایای بلاگر فرق داریم :دی 

 

+ این دانشکده نیست که. گروهه. من بار اولی که اینجا رو دیدم، نمی‌دونستم فرق این دوتا چیه. بعدا فهمیدم هر دانشکده می‌تونه چندتا گروه بشه. یعنی الان فقط یه گروه شما، یه ساختمون کامل داره :| اگه دانشکده بود کوچیک بود، ولی برای گروه بزرگ و جذابه انصافا :)) به جز پله‌های باریکش البته؛ اونا رو قبول دارم :دی

پاسخ:
در واقع من واقعا خنگم و هرگز چیزی رو کشف نمی‌کنم. یعنی من هم سارا رو از قبل دنبال می‌کردم هم حسنا رو اما هیچ‌کدومشون رو تا مستقیم بهم نگفتن، نفهمیدم:))
نه نه من اعتقاد دارم خیلی هم انسان‌های دوست‌داشتنی‌ای دور هم جمع شدیم و ورودی ٩٨رو ساختیم:') دیگه بلاگر هم باشن که نور علی نور:))

+اوه راست می‌گی. حق با توئه. ولی ازت استدعا دارم یک‌بار بیا ببرمت گروه‌های دانشکده هنر رو ببین. مثلا معماری برای خودش سه‌تا ساختمون و شیش‌تا آتلیه داره'-'
ممنون که پله‌هاش رو تصدیق کردی:) نظرت راجع به کلاس‌هاش چیه؟ اون‌ها که عرضشون از پله‌ها هم کمتره تقریبا:دی

آها. پس الان رهام و علی مشهدی و محمدحسین و اینا هم دوست‌داشتنی‌ان دیگه؟ =))

 

 

کلاسا هم، با توجه به اینکه چهارده نفرید همش، خوبه دیگه :دی البته کلاساشو کامل ندیدم و دقیق یادم نیست. فقط یادمه صندلی کم آوردید یه بار =) ایشالا از سال بعد، تعداد کمتری ورودی بگیرن به همه جا برسه :| :))

پاسخ:
علی مشهدی که بر منکرش لعنت:))
درباره بقیه باید کمی بیشتر فکر کنم. واقعا سختش کردی قضیه رو:/

:)))) برو بابا:)) 

یه دو نفر دیگه هم پیدا کنید میتونید اسم رشته رو به بیوبلاگر تغییر بدید =)))

پاسخ:
دو نفر کنکوری امسال هم تو راهن ایشالا:))
[با احتساب تو البته] 

این بغلش اون موزه ست؟ 

پاسخ:
موزه چی؟ :) 

اون یکی کیه؟ ‌کنجکاو شدم! :دی

والا من که چشمم آب نمیخوره ولی خا مرسی که حسابم کردی :))

پاسخ:
خواهش می‌کنم، قابلتو نداشت:)) 

نه اشتباه کردم فکر کردم یه لحظه تو ساختمون اصلی دانشگاهه دانشکده تون 

اونجا یه موزه سنگ و فسیل و جانور داره 

پاسخ:
آهان آره آره درسته:)) همون که همیشه خدا درش بسته ست:/ :))

شما هم دانشگاه تهرانین؟ 

نه کنکوری هستم هنوز  ایشالله امسال قسمت بشه :))

پاسخ:
پس موفق باشی:)) 
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • هم بلاگرها موجودات خاصی اند و هم بیوتک خوان ها! چه شود که هم بلاگر باشی و هم بیوتک بخونی:))

    پاسخ:
    :))))
    بلاگر‌ها که خاصن ولی بیوتکی‌ها نه اون‌قدر:) از دور خاص به نظر میان:دی
    مائده من واقعا خیلی خیلی آرزو دارم که تو هم بیای پیش ما^^

    آخ اخ ... عجب دنیای کوچیکه ... ولی خودمونیم پیدا کردن آشنا جایی که فکرشو نمیکنیم چقدر میچسبه ، چه حس عجیب و باحالیه ، یه آرامش شیطنت آمیز ی داره :)

    پاسخ:
    واقعا زیادی کوچیکه:)
    بله انگار احساس صمیمیت می‌کنیم این‌جوری با محیط:)
    البته در این مورد خاص کمی هم ترس داره از حق نگذریم:))

    دانشکدۀ بیوتکنولوژی تهرانه؟!. فکر نمی کردم کوچولو موچولو و ساده باشه.

    دانشجوی بیوتک هستی؟! وآی من یه موقعی دیوآنۀ این رشته بودم!.

    موفق باشی (: .

    پاسخ:
    بله بله:))
    اوه واقعا از چیزی که الان فکر می‌کنین هم احتمالا کوچک‌تره:)) اما من واقعا از جاهای کوچک (کلاس/خونه/...) خوشم میاد. خیلی احساس صمیمیت رو بیشتر می‌کنه:))

    راه‌های خیلی خیلی خیلی زیادی هست برای ورود به این رشته و حوزه کاریش. نمی‌دونم چی می‌خونین اما اگر هنوز علاقه دارین من پیشنهاد می‌کنم به حرکت به سمتش حتما فکر کنید:)))
    ممنونم. شما هم هم‌چنین.
    و خوش اومدین به پنجره:)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">