پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

دیدن منظره‌ها از پنجره یعنی آنها را با دید مضاعف دیدن. هم دیدن با چشم، هم دیدن با دل.
کاناپه قرمز | میشل لبر

stained windows

قرنطینگاری (نگاشته‌ها)

سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۸ ق.ظ

این پست ساعت ٠٣:٠٣ روز جمعه ١۵فروردین برای اولین‌بار منتشر شده و در آینده چندبار باز هم منتشر می‌شه:))

+ توضیحات بیشتر

 

١. یک‌ چیز زرد

 

٣. چراغ‌های شهر

* گل شبدر چه‌کم از لاله قرمز دارد؟ و چراغ‌های اتاق من چه‌کم از چراغ‌های شهر دارند؟ :)) [وقتی حال نداری از خونه بری بیرون و توجیه می‌کنی:)]

 

٢. آسمانِ صبح

*این عکس ساعت ٨ صبح گرفته شده و باید بگم تهران به خودش این حجم از صافی هوا رو ندیده بود :|

**می‌بینید اون خط‌های شبیه رنگین‌کمون رو توی رنگ‌های آسمون؟ همه‌ش به خاطر کم‌ کردن حجم عکسه. همین‌طوری لذتتون رو ببرین لطفا، چون کاری از دستم براش برنمیاد دیگه:دی

 

۴. کفش‌ها

* این عکس کاملا یک حوض و یک سری پسربچه که توش بازی کنند کم داره:)

**خواستم کفش‌هام رو با فوتوشاپ تمیز کنم، گفتم حالا چیه مگه؟ این منم با کفش‌های کتونی ناتمیز:))

 

۶. ضدّ نور

 

٨. چای

* اون چیزی که فکر می‌کردم نشد، واقعا نشد ولی به پاس اون همه تلاشم برای ثبت اون بخارها و برای اولین‌بار عکس گرفتن با ایزوی 1600 گفتم که بذارمش حداقل بی‌عکس نباشم:)

**من بهم ثابت شد که آدم عکاسی برنامه‌ریزی‌شده نیستم! نمی‌تونم یک‌سری شی رو بچینم و ازشون عکس بگیرم، باید اون سوژه اتفاق بیفته تا دوربینم باهام همکاری کنه!!

 

٩. عکاسی ازبالابه‌پایین (ای‌کاش هرگز ترجمه رو نمی‌سپردم به دست چارلی:/)

*این رو هول‌هولکی با گوشیم گرفتم اما واقعا حسش رو دوست داشتم، مخصوصا که واقعا زاویه سختی بود و گوشیم توی حدفاصل قفس و سقف به زور واقعا جا شد!

 

۵. ابرها

*شاید خیلی به نظرتون، «ابر» نیاد ولی من عاشق این ابرهاییم که شبیه پشمک کشیده شده‌ن:))

 

۱۰. نما از تراس

 

۱۱. مات ( خواهش می‌کنم بذارین باز هم از ترجمه چارلی تشکر ویژه به عمل بیارم:| )

 

۱٢. کتاب‌ها

 

١٣. الگو

 

١۴. از یک زاویه باز (low angle)

( به این کامنت چارلی رجوع شود:) )

 

١۵. از یک زاویه بسته (high angle)

[بچه‌ها بدویین بیاین می‌خوایم به چارلی کاپ ترجمه دقیق رو تقدیم کنیم:))] 

​​​​​​

 

١۶. سیاه و سفید

* قابل توجهه که من لنز تله ندارم، بنابراین کلا قابلیت زوم زیادی هم ندارم، بنابراین معمولا باید به سوژه‌ها خیلی نزدیک بشم و این یعنی من واقعا از همین فاصله با یک گربه چشم تو چشم شدم:)) که خواهشا این رو بذارین کنار این که من واقعا وقتی حیوونی در شعاع یک متریم باشه، دستگاه تنفسی و گردش خونم کاملا از کار میفته برای چند لحظه؛ جدی می‌گم :))

** یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهای دنیا برای من اینه که برم توی یوتیوب و فیلم‌های آموزش عکاسی نگاه کنم، چون خب پر از عکس‌های زیبا و ترفندهای کوچک ولی مهمن. به نظرم این ویدئو درباره عکاسی سیاه و سفید یکی از بهترین‌ها بود.

 

١۷. عشق

 

١٨. بافت

 

١٩. یک گوشه

 

۷. نوردهی طولانی

* از قدیم می‌گفتن یک چیزی. «دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره!» خلاصه که همون:)

 

۲۱. اسباب‌بازی

 

۲۲. خیلی رنگارنگ

 

۲۳. یک چیز سبز

*با عرض معذرت از عزیزان روزه‌دار:))

 

۲۴. انتزاعی

 

۲۵. بعد از تاریکی

*طلوع خورشید رو زیر همین درخت نگاه کردم و باور کنید یکی از رویایی‌ترین صحنه‌هایی بود که دیدم:)

  • ۹۹/۰۲/۰۲
  • نورا :)

نظرات  (۱۰۴)

آقا چه لینک‌تولینکی شد؛ من قاطی کردم D:

[الکی جوّ می‌دهد.]

پاسخ:
تو خون‌سردیت رو حفظ کن فقط:))
[روی میز می‌کوبد.] 
  • ارکیده ‌‌‌‌
  • چه قشنگه نورا :)

    پاسخ:
    چشم‌هات قشنگه که قشنگ می‌بینه:) 

    صبر کن بابا، من هنوز راجع به عکس اول نگفتم :)

    خیلی دوستش داشتم. جدا از نوشته‌ی قشنگش، من همیشه این حالتی که مثلا تاریکه و روی یک قسمت نور افتاده رو خیلی دوست دارم! خیلی باشکوهه برام. بهت سه‌تا ضربدر سفید می‌دم.

    چهارمین ضربدر رو بهت نمی‌دم چون که ‌چه‌خبره بابا؟ :)) پنج‌ مگابایت؟ با فرایند کاهش حجم و سایز تصویر آشنایی؟ D: عکس زردِ من 47 کیلوبایت بود :) اینطوری تا آخر چالش لود کردنِ صفحه‌ت اندازه‌ی دانلود یه فیلم سینمایی طول می‌کشه :))

     

    چراغ‌های شهرت هم قشنگه؛ ولی می‌کشمت :/ :)) من پیر شدم تا از دوروبرِ خونه‌مون یک عکس قابل‌قبول از شهر بگیرم؛ تو نشستی توی اتاقت کلک زدی؟ :/

    پاسخ:
    :)))
    اوه آره این‌ مدل عکس‌ها واقعا شکوهمندن. وقت‌هایی که توی پاییز آفتاب گرم می‌تابید من می‌نشستم توی جلوی مسجد دانشگاه(باورت نمی‌شه ولی واقعا ترکیب درستیه و اسمش فقط «جلوی مسجد»ئه) و خودم رو خفه می‌کردم با گرفتن این عکس‌های یک لایه نور دار:))
    اوه آره آره در اولین فرصت که بتونم مشکل کروم لپ‌تاپ رو حل کنم، سایزهاشون رو کم می‌کنم. شما عجالتا(اجالتا؟!) اون یک ستاره ما رو قرض بده تا بعدا دینمون رو ادا کنیم:دی

    [گیف شلدون که با لباس آبی-قرمز نشسته روی مبل و سر و صورتش رو کج می‌کنه به نشانه دهن‌کجی:))] 
    پیر شدی؟ خوبه که. یعنی تازه شدی شبیه اون عکس 35ساله دیشب:)))
    تازه چندبار اومدن در اتاقم رو باز کردن و بهم گفتن تو هم که همش داری با دوربینت ور می‌ری:| یعنی می‌خواستم بگم من هم چندسالی پیر شدم نگران نباش:)) 

    خیلی هم عالی... و ما همچنان منتظر عکس دوم می‌مونیم :)

    عکس اول خیلی زیباست... مخصوصاً اون تابلو و متن دلنشینش.

    در مورد عکس سوم هم باید بگم که موضوع یه جوریه که آدمو وادار میکنه بره تا سر کوچه :) البته نه اینکه من نمیرم... میرم گاه گداری ولی خب می‌ترسم دوستان برن وسط شهر :))

    پاسخ:
    فردا ایشالا اگر خواب نمونم می‌گیرم اون عکس رو:))
    اوه ممنون. واقعا لطف دارین:)
    آره من هم دوست داشتم برم بالای پل‌هوایی یک بزرگراه و از اون بالا از چراغ ماشین‌ها عکس بگیرم. چون نمی‌شد ترجیح دادم کلا بیرون نرم:دی
    به دوستان هم توصیه می‌کنیم بیرون نرن:)) 

    من ۹ ، ۱۰ ناچارا از خواب بیدار می‌شدم ، امروز واسه آسمون صبح یک ربع به ۸ از جام پریدم D: 

    باید زودتر می‌گرفتم یعنی ؟! :)) مثلا طلوع آفتاب ؟ :) 

    پس‌ منم امشب از چراغای شهر می‌گیرم فردا آسمون D: 

    اصلا هم معلوم‌نیست می خوام خودمو از دست عکس نازیبایی که گرفتم خلاص کنم ! 

    پاسخ:
    من که هرروز 11، 12 این‌طورا بیدار می‌شدم امروز از 7ونیم بیرون بودم:))
    و بله من هم عکس‌های افتضاحی گرفتم از آسمون صبح چون صاف‌ترین آسمونی که تهران تا حالا به خودش دیده بود رو امروز شاهد بودیم:دی
    واقعا اگر از طلوع عکس بگیری بهت حسودیم می‌شه:')

    و این که هرطور راحتی:))) اما عکس‌هات نازیبا نیستن احتمال زیاد^^
    پس امشب قراره چراغ‌های شهر رو ببینیم؟ :))) 
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • قبول نیست، عکسای شما خیلی قشنگه:")) [استیکر یک بچه ی اخموی دست به روی سینه]

    پاسخ:
    نه بابا قشنگ کجا بود؟ :))
    چشم‌های توئه که قشنگه:))
    ولی جدی من اون عکس هایلایتت رو خیلی دوست داشتم^-^

    من هم با نورا موافقم؛ چشم‌های شماها قشنگ می‌بینه. وگرنه قشنگ نیستن که D:

    حسودیم شد به اون هوا :)) آبیِ آسمونت خیلی قشنگ شده. هرچند نمی‌دونم چرا طیف رنگیش اینطوری بریده‌بریده شده؛ یا مانیتور من اینطوری نشونش می‌ده.

    پاسخ:
    اولا که درباره عکس‌های خودت نظر بده که قشنگن یا نیستن. چرا من رو با خاک یکسان می‌کنی؟ :دی
    دوما که من می‌گم چشم‌هاشون قشنگه. چون مسلما این چشم‌هاشونه که قشنگ می‌بینه. 
    سوما که ممنون از موافقتت:'))

    اوه واقعا زیبا بود و هوا واقعا خوب بود، جات خالی:))
    و این‌ که الان من نگاه کردم و دیدم برای من هم همین‌طوری شده و نمی‌دونم چرا واقعا:|

    من نمی‌دونم چرا تا اومدیم از آسمون صبح عکس بگیریم یهو آسمون تصمیم گرفت صاف بشه :))

    اون کوه‌های ته عکسو دوست دارم ^_^

    پاسخ:
    والا:)))
    حالا باز خوبیش اینه که آسمون انقدر تمیزه که اون کوه‌ها معلوم می‌شن. چون به طور معمول خیلی مشخص نیستن:)))

    من لذت بردم D: آسمونتون خیلی امید‌بخش شده :)) 

    یک سوال ؛ می‌تونم بدونم با چه سایت یا نرم‌افزاری حجم عکساتون رو کاهش می‌دید ؟ :) اون سایتی که من ازش استفاده می‌کنم squoosh.app مثلا عکس ۲ مگابایتی رو تبدیل می‌کنه به ۳۰۰ کیلوبایت و خورده‌ای ، می‌شه کمتر هم بشه ؟ :))

    پاسخ:
    اوه ممنونم:)) و خداروشکر که لذت بردین:)

    من با فوتوشاپ انجامش می‌دم. توی نرم‌افزار، Ctrl + Alt + Shift + S رو همزمان فشار بدین و با presetها و quality کمی سر و کله بزنین، دستتون میاد کم کم:)
    ممنون بابت معرفی سایت. بهش سر می‌زنم شاید به عکس هام وفادارتر از فوتوشاپ باشه:دی

    و من چقدررررر دوس دارم این شعر رو  "هرچی آرزوی خوبه مال تو" :) پر از انرژیه اصن :)

     

    عکسا واقعا قشنگن :)

     

    و در آخر:

    هرچی آرزوی خوبه مال تو نورا جان ؛)

     

     

     

    پاسخ:
    سلام حوابانو:))
    بذارین در وهله اول بگم که تا وارد وبلاگتون شدم نزدیک بود جیغ بکشم:))) عکس معرفی من و هدر شما شبیه همه ^-^

    آره اون آهنگ پر از خاطره و این‌هاست. من هم خیلی خیلی دوستش دارم:)

    ممنونم. جدا خوشحال شدم:)
    البته این قشنگی چشم‌های شماست که باعث می‌شه قشنگ ببینید:)

    و در آخر:
    خیلی خیلی ممنونم حواجان:)) من هم برای شما پر از آرزوهای خوب و امید به روزهای خیلی روشنم:))

    عه ببخشید من سلام نکرده بودم, سلام نورا جان :)

     

    آررررررره :)))) وجه تشابه :)  و من کلی این عکسو دوس دارم, اصن به خاطر همین عکس رفتم قالب ساز عرفان و این قالبو طراحی کردم :)))

     

    :)

    ^-^

     

     

    خیییییییلی ممنووووونم نورا جان, دختر مهربوووووون :)

    پاسخ:
    خدا ببخشه:)))

    واقعا زیباست:)

    خب! بالاخره بعد از عکس اول، باز هم چارلی موفق شد بدون درنظر گرفتن نمره منفیِ بیرون رفتن، امتیاز نگیره و امتیاز من به کفش‌های تو هست :دی

    دیدم اتفاق بزرگیه و یه کامنت عمومی می‌طلبه =)

    پاسخ:
    من دوباره بیرون نرفتم‌ها. این مال همون دیروزه:)
    بعد از اون عکس گربه‌ هه که نشونت دادم باید بهم ایمان می‌آوردی، نمی‌دونم چرا این‌قدر تعلل می‌کنی:))))

     بله. منت نهیدین^-^ می‌گفتین فرش قرمزی، گلی، قربونی‌ای می‌آوردم برای پاگشاییتون به کامنت‌های عمومی:دی :) 

    گفتم دیگه، بدون درنظر گرفتن نمره منفی :)) چون با در نظر گرفتنش، امتیاز من به چراغ شهر هم، برا تو هست و کلا چارلی می‌بازه :)))))) [ستاد تضعیف روحیهٔ بیرون روندگان] :دی

     

    تا از من عکس خفن نگیری، ایمان و اینا در کار نیست -_- :دی

    پاسخ:
    :))))

    ما منتظریم تا تیتراژ پایانی چالش...

    پاسخ:
    راستش من کمی خسته شدم از همین حالا :)
    ولی شما لطف دارین:))

    ۲. چقدر آسمان صبح شما قشنگ و برفی و جذابه خب :)

    آسمان صبح ما خیلی خوش‌شانس باشیم مثلا ریزگرد نداشته باشه :دی

    ۴. کاش یکی پاسخگو باشه چرا این کتونی‌های کثیفت به من حس زندگی داد؟ ×_×

    پاسخ:
    2.آسمونم فکرش رو نمی‌کرد انقدر خوشحال بشه:)
    مال ما هم همینه نیلی:))) دقیقا هیچی نداره حتی آلودگی:)))
    آسمون تهران کلا زیباست بدون آلودگی و این‌ها:)

    4. چرا واقعا؟:)))))

    ممنون از توضیحاتتون :) 

    اتفاقا خوب شد تمیز‌ نکردین کفش‌ها رو بنظرم‌، اینطوری بیشتر به اون حالت طبیعتش میاد :)) 

    پاسخ:
    توضیح چی؟:)))
    آره خودم هم که فکر می‌کنم اگر تمیز می‌کردم شبیه این سوسول‌ها می‌شدم که وسط جنگل هم به فکر کثیف نشدن لباس‌ها و کفششونن:))
    من همین‌طوریش در حالت عادی هم خیلی خاکیم همیشه:دی

    توضیحاتی که واسه فتوشاپ و اینا دادین در جواب کامنت دو تا قبلیم :))

    پاسخ:
    آهان یادم نبود:))
    خواهش می‌کنم:)

    خدایاچقد قشنگ و روشنید شما :) چه آدم حس خوبی پیدا میکنه با عکس ها و نوشته های زیرش...

     

    +یک چیز زرد : چقدر قشنگ :)

    آسمون صبح: هیجان انگیزه.

    و کفش هاااا.... آخ که چه ایده نوی قشنگی... آفرین. خلاقانه و زیبا بود واقعا

     

    +آخ جون که برنامه تون رو من هم دیدم. و شرکت میکنم ان شائالله. هرچند یه سری هاش خیلی تخصصیه دیگه. نمیدونم منظور چیه اصلا!

     

    مثلا من اصلا نمیدونم نور دهی طولانی چیه :))

    یک عدد پاییز که عکاسی را دوست دارد ولی هیچ گونه تخصصی در این زمینه نداشته و اصطلاحات تخصصی را بلد نیست.

    پاسخ:
    ممنونم:))) واقعا ممنونم:)))
    قشنگی و روشنی از شماست و از چشم‌هاتون:)))

    + من واقعا فکر نمی‌کردم اون آسمون یک دست و صاااف این‌قدر مورد توجه قرار بگیره:')

    + چه خوب:) من واقعا هیجان‌زده می‌شم عکس‌های بقیه رو می‌بینم^^
    نه‌بابا تخصصی کجا بود؟ این چارلی الکی شلوغش کرده:دی
    هرکدوم رو متوجه نشدین بپرسین که بهتون توضیح بدم:)

    می‌دونین سرعت شاتر توی عکس‌های معمولی، حدودا یک بیستم تا یک صدم ثانیه همین حدودهاست. حالا ما می‌تونیم با کم کردن سرعت شاتر کاری کنیم که مدت زمانی که داریم عکس می‌گیریم بیشتر بشه مثلا برای ثبت حرکت:) معمولا هم توی فضاهای تاریک انجام می‌شه که عکس خیلی هم نورانی نشه. مثلا میایم از یک ماشین در حال حرکت عکس با نوردهی طولانی می‌گیریم و چراغ‌هاش به صورت یک خط زیبا توی عکسمون معلوم می‌شه. امیدوارم خوب توضیح داده باشم، این هم یک نگاهی بندازین بهش:)

    اصلا مهم همون علاقه‌ست. تخصص رو که فقط عکاس‌های خیلی خیلی خفن دارن. ما همه در حد همین علاقه‌ایم صرفا:))) 

    من که نظرم رو درباره‌ی کفش‌هات گفته بودم بهت :)

    دیشب که دیدمش می‌خواستم به نشانه‌ی حسودی صفحه رو ترک کنم :/

    پاسخ:
    :))))) 

    ضدنورتون خیلی قشنگ شده ! 

    خیلی خلاقانست :)) 

    پاسخ:
    لطف دارین:))
    در واقع خیی فکر کردم که عکس چیزی جز این رو بگیرم، ولی خب چیزی پیدا نکردم:))
    من شب‌ها واقعا منتظر دیدن عکس‌هاتون هستم، خیلی حس زندگی دارن:)) 

    عکس ضدّ نورت جذآب شده!. من اون خط های شبیه رنگین کمون رو نمی بینم!! :| کجاست؟!.

    چراغ اتاقت چه قشنگه (; .

    پاسخ:
    ممنونم:))
    آبی آسمونم، طیف رنگی‌ش بریده‌بریده شده متاسفانه:(
    از نزدیک انقدر به چشم نمیاد ولی قابل نداره:)) قشنگی از خودتونه^-^

    نورا :)) 

    من عاشق این عکستم. واقعا می‌گم؛ از تمام قبلی‌ها بیشتر دوستش دارم :) خیلی قشنگ و متناسب و همه‌چیزه :) اگر کادرت افقی می‌بود هیچ‌وقت نمی‌بخشیدمت بابت خراب کردن چنین شاهکاری :/

     

    + اون نورِ چراغ‌ مطالعه‌ست؟ :)

    پاسخ:
    :)))
    من یاد ماه بر فراز مانیفست افتادم باهاش:)

    +آره D:
    یعنی در واقع واقعا فکر می‌کردم تکراری‌ترین سیلوئیت دنیا رو دارم می‌گیرم:| :)
    و شما آقای چارلی. اون عکست رو که فخرش رو بهم می‌فروختی زودتر بذار ببینیمش دیگه:) 

    آره :)

    من یاد آئوری افتادم ولی. تو نخوندیش ولی سارا می‌شناسه D:

     

    + الان می‌ذارمش :)

    و هی، من کی فخرفروشی کردم؟ :/ تو که می‌دونی من همیشه خاکی و متواضع و این‌هام. بعله :-"

    پاسخ:
    من یک سرچ آئوری کردم کاملا منصرف شدم از این سرچ:| هرچی لینک بود به زبان هندی یکهو با هم حمله کردن:/
    @سارا
    محض رضای خدا، سارا بیا بگو آئوری کیه و سروش هم زیبا نیست:-"

    + لایک آلویز! 
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    ****؟ خاکی؟ منم که اصلا خودشیفته نیستم پس :))

    آئوری یکی از کراش‌های *****. این پسر از افرادی که اول اسمشون آ دارند خوشش میاد کلا :))))

    پاسخ:
    سارا ما خودشیفته و بدسلیقه‌ایم:)) به پسر مردم چی‌کار داری؟ :)
    ای دل غافل:))) مردم چی معیارشونه، این بچه چی معیارشه! من همچنان فکر می‌کنم عناصر زیبایی‌شناسی مغزش عمیقا از کار افتاده! '-' 
    +در اولین فرصت این قضیه آئوری رو برای من حل کنین لطفا:))
    ****ها را با چارلی جایگزین کنید:'|| سارا دقت کن جان من:/

    چه قشنگه ضد نورت.... مرحبا :) بهت افتخار کردم فرزندم:)) 

    پاسخ:
    ممنونم
    لطف دارین:)) 

    منم آبیتو خیلی دوس دارم و اعتراف میکنم دو روزه پامیشم و چون آسمون به قدر کافی آبی نیست عکس نمیگیرم و منتظر میشم روز بعد بازم زودتر پاشم. 

     

     

    پاسخ:
    ممنونم:))
    مگه تو هم داری شرکت می‌کنی؟ ^^ فکر می‌کردم بعد از این که من رو مسخره کردی دیگه بی‌خیال شدی:دی
    ولی واقعا مهم‌ نیست که خیلی هم آبی باشه‌ها، همین‌ که از این ابرهای کاملا سیاه همه‌جا رو نپوشونده باشه کافیه به نظرم:')
    ولی می‌خوای من زنگ بزنم ٧صبح بیدارت کنم؟ :دی

    ضد نورت چه زیباااس T_T

    پشتش آدم حس می‌کنه ماهه ^_^

    پاسخ:
    ممنانم:))
    آره واقعا:'))

    من تحسینتون کردم. مسخره نکردم کهههه 🙈 

    دارم از تمام شرکت‌کننده‌ها اسکرین شات میگیرم برات بفرستم :)))) 

    آره منم شرکت میکنم. ولی وقتی سی روز تموم شه پست میذارم. 

    راضی‌ام بیدارم کنی البته :)))) 

    پاسخ:
    خیلی خوبه:)))
    دوست دارم عکس‌هات رو ببینم واقعا:')))

    خیلی قشنگ بودن👌ایده کفشها و چای عالی بود

    پاسخ:
    ممنونم:))
    و اولین کامنت و حضورتون این‌جا مبارک:) 

    کل عکس چای یه طرف

    اون بخار ها یه طرف. :) 

    پاسخ:
    :))
    من فقط یک‌ساعت و نیم وقت گذاشتم برای ثبت همون بخارها:) 

    من درخودم و تو هی دارم شباهت پیدا میکنم D: تا الان هم این بوده که هردومون از پول گرفتن از خانواده خوشمون نمیاد و هردومون از این لیوانا داریم که تو عکس چاییت هست D:

    پاسخ:
    من واقعا از پیدا کردن شباهت‌ها به وجد میام:)) باز هم پیدا کردی بگو^^
    این لیوانی که باهاش عکس گرفتم، واقعا شبیه این‌هاییه که توی دیزی‌خونه‌ها توش دوغ با نعنا می‌دن:))) ولی خیلی زیباست به هرحال:دی
    و واقعا پول گرفتن از خانواده یک زجر به تمام معناست:| ولی حیف که خیلی هم راه دیگه‌ موثری وجود نداره:/

    خیلی ممنون😊

    پاسخ:
    :) 
  • سُولْوِیْگ .🌈
  • منم حس این نهمیه رو دوست دارم، یه جور نازی شده... =) 

    پاسخ:
    در واقع یک مقدار زیادی مفهومی شده:دی
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    خب نورا، من اول عکس چای رو دیدم، و گفتم چه خوبه و اینا، و تنها چیزی که توی ذوق می‌زنه نور شدیدی هست که به پارچه یا چیزی که زیر کتاباست تابیده. بعد عکس چای چارلی رو دیدم و گفتم اوه، کلا بیخیال =)) خیلی خوب بود مال چارلی و متاسفم :( با اینکه لیوان چارلی به عکسش می‌اومد، ولی من لیوان تو رو بیش‌تر دوست دارم :دی

     

    درباره عکس ازبالا‌به‌پایین هم، ایده‌ش خیلی خوبه. ولی پرنده‌هاش کجان؟ =) در کل دوستش داشتم.

    دلم واسه گوشیت هم می‌سوزه:)))) رحم کن بهش :)) 

     

    (اینجا رو سانسور کن لطفا) ****** **** *** **** ******** *** ** ****** ***** ** ****** **** ***** *** ** *** ******* ******** *** ***

    پاسخ:
    من واقعا اون کنتراست نوری رو دوست داشتم یک‌جورهایی:) از سایه‌های شارپ و خشنش کنار لطافت اون پارچه و ترکیب کتا‌ب‌ها و لیوان کیفور شدم واقعا، ولی راست می‌گی باید کمی نور سمت‌ چپ نرم‌تر می‌شد روی پارچه
    لعنت بهش. البته من دیگه کلا دارم سعی می‌کنم آرو‌م‌آروم لفت بدم و بذارم چارلی تنهایی پیش بره:| :))
    و این که لیوان من واقعا لیوان چایی بود؟ چارلی می‌گه فقط می‌شه توش دوغ با نعنا خورد. که البته که چای خوردن با استکان اصلا حال نمی‌ده:)))

    ایده‌ای نداشتم واقعا محمدعلی:) یعنی می‌دونی این‌جوری بود که عکس رو گرفتم و گفتم عه یک عکس از بالابه‌پایین :))) و پرنده‌هاش نبودن، یعنی فکر می‌کنم حتی تخم‌ها هم بارور نبودن! یک‌جای نسبتا خرابه‌ای بود جایی که این عکس رو گرفتم:')
    بچه‌م تازگی‌ها کند هم شده :(

    ای خددددا:)))))) تو کلا ساخته شدی برای تازه کردن داغ دل من'-'
    امیدوارم هم‌چنان یادت باشه که راموناها پیش منن و تو می‌خوایشون:)) 

    لفت نده :)) با ضدنور و یک چیز زرد و کفش‌ها نشون دادی کارت خوبه :دی

     

    البته که دوغ با نعنا توی این لیوانا مزه بیش‌تری داره، ولی من اگه یکی از اینا بدارم توش چایی هم می‌خورم :دی

     

    اوه. فکر کردم قفس توی خونه‌ت بوده. خب هیچی. حله :)) بیرون هم نرو انقد :|

     

    :)))))) 

    پاسخ:
    نه نه دیگه خسته شدم اصلا! خیلی انرژی می‌بره:))

    من به نظرت با اون فوبیام از حیوون‌ها، شایستگی نگه داشتن یک پرنده توی خونه رو دارم؟ 
    [سعی می‌کند به ایده گربه در اتاق اشاره‌ای نکند و بحث را منحرف کند!]

    قبول دارم انرژی می‌بره... ولی خسته نباشی :)) به نظرم عکسای خوبی می‌گیری و محروممون نکن و اینا :دی

     

    فوبیا از حیوون‌ها؟ فکر کردم فقط گربه‌ست :| راهش همونه که گفتم پس. باید یه روز کامل با یه گربه توی یه اتاق - بدون وسیله‌ای که بخوای حیوون بدبخت رو باهاش بکشی - هم‌زیستی کنی =)))))))

    پاسخ:
    چشم:)

    تو بیشتر دنبال راه‌های مختلف برای شکنجه دادن من می‌گردی وگرنه دلت برای اون حیوون بدبخت نسوخته:))) 

    اون بخار‌ها خیلی خوبن ! 

    ممنون که تلاش کردین همچنین چیزی رو ثبت کنید و به ما نشونش بدین D:  

    پاسخ:
    ممنونم از شما که می‌بینینش:)
    :))) 

    یکی از دغدغه‌های زندگیم ثبت کردن بخار چای بوده :دی

     

    در مورد ترجمه موافقم باهات :)) من نمی‌دونم چطور low-angle و high-angle رو گفته از زاویه‌ی باز و بسته. شایدم برعکس. آخرش نفهمیدم :دی

    ولی top-down همینه دیگه. چی می‌خواستی ترجمه کنی؟ :))

    پاسخ:
    این‌جا رو یک نگاهی بندازین کمکتون می‌کنه برای ثبتش:))

    من دارم خودم رو سرزنش می‌کنم که وقتی نشونم داد چرا دقت نکردم به این ترجمه‌ها :دی
    نه ولی خیلی هم پرت نیست ترجمه‌ش حالا از حق نگذریم:)))
    انتظار داشتم از معادل کلمات استفاده کنه، نه از ترجمه تحت‌اللفظی!

    کیف میکنیم هم چنان

    پاسخ:
    لطفتونه هم‌چنان:) 

    توی فضول بودن یا نبودن جفتمون یکم بحثه، ولی چه شمعدونی‌های قشنگی *_*

    پاسخ:
    من نمی‌دونم چرا این‌قدر از من مایه می‌ذاری؟
    من واقعا نیستم سارا. فقط یک‌سری چیزها برام مهمه که بدونم! :))
    آره زیبان واقعا *-*

    چقدر ترکیب نمای آجری و اون شمعدونیا حال خوب کنه توی عکس. *_*

    پاسخ:
    :)))
    چه‌قدر خوب. واقعا خوش‌حال شدم که حالت رو خوب کرده*-*

    آسمون خیلی قشنگی شده عکس ابرها :)

    عکس نمای تراس هم خیلی خوبه. با اون شمعدونی‌های دلبر...

    پاسخ:
    :)))
    ممنونم محمدعلی. بعدا که چارلی هم گذاشت بیا بهم بگو امتیاز مال کیه:دی

    ای‌بابا، نمی‌دونم چرا این باکس‌های ارسال نظر رو بالا نمی‌ذارن مردم‌آزارها :-" 

    من کمی جا موندم پس از اول شروع می‌کنم :)

     

    عکسِ چایِت خیلی احساس خوبی داشت نورا. واقعا می‌گم. می‌تونستم طعمِ ترش‌وشورِ دوغِ نعناییِ خنک رو زیرِ زبونم احساس کنم. اما خیلی برام عجیب بود. شماها دوغ رو گرم می‌کنید و با بیسکوییت می‌خورید؟ D:

    خیلی خب، شوخی کردم، من رو نزن :)) راستش رو بخوای من عکست رو دوست دارم؛ واقعنی! هرچند چندان احساس چای بهم نمی‌ده، اما از نظر هنری واقعا می‌پسندمش. همون‌چیزی رو دقیقا می‌خواستم بگم که خودت گفتی. اون سایه‌های تیز و غلیظ در کنار اون پارچه و رنگ فیروزه‌‌ای لیوان و ته‌رنگِ سبز پس‌زمینه خیلی لطیف و عجیب شده. درواقع من رو خیلی‌خیلی یاد این تابلوهای نقاشی قدیمی می‌اندازه. می‌دونی کدوم‌ها رو می‌گم؟ همون نقاشی‌هایی که معمولا از چندتا شیء بی‌جان که کنار هم چیدن می‌کشن. مثلا یک سیب یا یک کوزه یا ظرف میوه یا پارچه. الان که سرچ کردم انگار بهشون می‌گن still life painting. و راستی باید اعتراف کنم که مهارتت رو برای ثبت بخارها تحسین می‌کنم :) خوب شده واقعا.

    {بالاخره خیلی سخته که از بخاراتِ یک دوغ عکس بگیری :-" }

     

    عکسِ ازبالابه‌پایینت (ترجمه‌ی من خیلی هم بی‌نقصه.) خیلی صمیمی و گرم و بی‌شیله‌پیله شده :) من دوستش دارم. به طرز عجیبی احساس شعرهای سهراب‌سپهری رو بهم داد. نمی‌دونم چرا :) 

    + کاش سالم باشن و جوجه‌بشن :)

     

    ابرها.

    بله خب، من هم توی این بی‌ابری کلی منتظر می‌موندم ناچارا عاشق این ابرهای پشمک‌مانند می‌شدم :)) ولی من هم دوستشون دارم! می‌دونی کی از همه قشنگ‌ترن؟ موقع غروب که گاهی صورتی به‌نظر میان. اون موقع واقعا شبیه پشمکن.

    + یادم اومد چه مدت خیلی زیادیه که پشمک نخوردم. لااقل نه از این دستگاهی‌ها :/ فقط عاشق اون قسمتم که بعد از خوردن پشمک عملا باید بری حموم. سرتاپات چسبونکی می‌شه D:

     

    برای نمای تراس من اول دیش‌ها رو دیدم D: آرایش مثلثی‌شکلشون جالب بود برام :) بعد اون شمع‌دونی‌ها رو دیدم، و بعد متوجهِ اون قسمت از ساختمون شدم که بیرون‌تره و نهایتا تقارن پنجره‌ها. واقعا خیلی عکس قشنگ و استانداردیه! بهت تبریک (و حسودی) می‌گم :) فکر می‌کنم یک عکس خوب باید همین‌طوری لایه‌لایه باشه و زود خودش رو لو نده :)

     

    + ببخش که کمی بدجنس بودم. امروز دوزِ بدجسیم بیشتر شده D:

    ++ از تفریحات من جدیدا اینه که با یک بسته پاپ‌کورنِ پنیری بشینم روی کاناپه و ازهم‌مایه‌گذاشتن‌های تو و سارا رو تماشا کنم. خیلی خوبه :))

    +++ راستی، من به امتیازهای محمدعلی اعتراض دارم :/

    پاسخ:
    خیره ان‌شاءالله :دی

    چارلی لطفا نگو که شما دوغ رو می‌ذارین تو یخچال سرد بشه و بعد همین‌طور از یخچال درمیارین و می‌ذارین سر سفره و احتمالا کنار غذایی چیزی می‌خورینش!!! من فکر می‌کردم دیگه توی قرن 21 این کارها منقرض شده و فقط توی کتاب‌ها و فیلم‌ها می‌شه دید. حالا دیگه مطمئن شدم توی یک خونه اربابی قرن 12 زندگی می‌کنی!:))
    و این که راستش بعید می‌دونم تا حالا کسی رو زده باشم، نگران نباش:) [هر لحظه ممکن است مثل پینوکیو دماغش دراز و درازتر شود!]
    الان که فکر می‌کنم آره واقعا شبیه اون‌ها شده. و می‌دونی من همیشه فکر می‌کردم چه‌قدر یک نفر باید تباه باشه که اون نقاشی‌ها رو بکشه به عنوان یک hobby؟ (چون می‌دونی همیشه اون‌ها یک قدم از نقاشی منظره عقب‌تر بودن و من برای کشیدن نقاشی‌های زیباتری که دوستشون داشتم، مجبور بودم اون‌ها رو تحمل کنم:دی) اما از حق نگذریم اون نقاشی‌ها واقعا رویایین. و این که یک بار سعی کن از بخارها عکس بگیری واقعا شگفت‌انگیزه. انگار یک دنیایی رو می‌بینی که وقتی می‌ری پشت دوربین دیگه همه چیز عوض می‌شه و دیگه اون‌ چیزها رو نمی‌بینی:/ و خوب تقریبا باید چشم بسته شاتر رو بزنی و بعد یکهو با نتیجه‌ش سورپرایز می‌شی چون نه شبیه اونیه که داری واقعا می‌بینی و نه شبیه اونیه که توی دوربین دیده می‌شه! واقعا عجیبه:))

    آره می‌دونی فکر می‌کنم هرچی امکانات یک عکس و آمادگی براش و این‌ها کمتر باشه انگار صمیمی‌تره فقط:) دونستن نمی‌خواد ولی ها. مثلا می‌خواستی باهاش یاد چی بیفتی؟ شعرهای فردوسی؟:-" :)))
    + بعید می‌دونم ولی به نظرم کاش جوجه نشن! کسی نیست که ازشون مراقبت کنه آخه. نه مادرشون نه صاحب‌خونه.

    هی، پسر! من اون روز واقعا عکس‌های زیادی از ترکیب کوه و ابرهای پفکی گرفتم و وقتی بالای سکوی پشت یک کولر وایساده بودم و یکی از همون عکس‌ها رو ثبت کردم تقریبا نزدیک بود از خوشحالی برقصم (که خب این که بلدش نبودم باعث شد وقتم رو تلف این خوشحالی‌های زودگذر نکنم:|) اما به هرحال با این وجود من این عکس رو انتخاب کردم چون خب خوبن واقعا. خیلی شبیه تابستونن و من از این خنکایی که گرما رو یادم میاره خوشم میاد واقعا.
    ابرهای صورتی:))) حاضرم چندماه از زندگیم رو بدم که بتونم عکس‌های خوبی ازشون داشته باشم!:))
    + به لیستمون اضافه کن یادمون نره تو پاریس باید پشمک هم بخوریم! :)

    ممنونم بابت حسودی که گفتیش :-" و این که خودم اصلا این‌طوری بهش دقت نکرده بودم ولی خوشحال شدم که یکی بالاخره متوجه اون ترکیب مثلثی دیش‌ها شد، چون واقعا برام مهم بود:))

    + کمی؟! اصلا اشکالی نداره چارلی، تو هر وقت بخوای می‌تونی بدجنس باشی، این حق هرکسیه که این انتخاب رو بکنه. فقط دیگه متاسفانه تعداد گیف‌های شلدون من اجبارا بیشتر می‌شه و یک سری بدجنسی‌های دیگه که هنوز فرصت نکردم توی دسته‌بندی خاصی قرارشون بدم. (قطعا جایگاه جدید اعطا شده بهت هم از دست می‌ره) و این‌ها ربطی به این نداره که تو بدجنسی ها. اصلا. صرفا یک همزمانی جالبه:))
    ++ امیدوارم نیازی به یادآوری نباشه که من و سارا بیشتر از هر چیزی در تلاشیم که تو رو یک جورهایی عذاب بدیم و بعد با یک پاپ‌کورن بشینیم و تماشات کنیم:))
    +++ اعتراض کاملا وارد است!!
    @محمدعلی. در محکمه حاضر شو و پاسخگو باش:)

    @چارلی

    اعتراض چی؟ :))))

    من از دید یه مخاطب عمومی و بدون نگاه تخصصی، امتیاز میدم. واسه بیرون رفتن هم نمره منفی قائل می‌شم. دیگه از این بهتر؟ =)

    @نورا

    برای عکس تراس، باید بگم که چون تراس هرکی یه نمایی داره، نمی‌تونم انتخاب کنم. با عکس تو همزادپنداری دارم، چون نمای محل زندگی خودمم همینجوریه. ولی عکس چارلی هم واقعا خوب شده :)) 

    ولی من ابرهای تو رو بیش‌تر پسندیدم :)) کلا آسمون آبی رو بیش‌تر دوست دارم و این پرنده هم خیلی خوبش کرده. عکس ابرهای چارلی من رو یاد دلتنگی‌هام میندازه. البته کادر افقی بیش‌تر دوست دارم، ولی آسمون آبی قدرتش بیش‌تره :))

    + بازم تأکید می‌کنم که این یه نگاه مخاطب عمومی و بدون هیچ‌گونه سوادی در عکاسیه! ما معمولی‌ها هم احتمالا حق داریم امتیازدهی خودمونو بداریم خب :دی

    پاسخ:
    بذار توی جواب چارلی یک دخالتی بکنم:)
    نفرمایین. بدون نگاه تخصصی؟ اون عکس‌های ضدنور و ساختمون و این‌ها هم من گرفته بودم؟!
    ولی باید از اول شرایط رو می‌گفتی الان چارلی دیر در جریان قرار گرفت:))

    بابا عکس چارلی شوآفه:)) من اعتراض دارم! نه ولی جدا عکسش خیلی جذابه، قبول دارم:)))
    درباره آسمون آبی هم: غیر از این بود تعجب می‌کردم!! :)

    + :-"

    @محمدعلی

    من شوخی کردم بابا :) معمولی و تخصصی و بورژوا و عامه نداریم. هنر برای همه‌ست :) البته من مطمئن نیستم که اصلا هنر حساب بشه عکس‌هام. ولی خب منظورم این بود که سختش نکن D:

     

    @نورا

    وایسا ببینم کدوم عکس؟ محمدعلی عکسی گرفته که نشون نداده؟ :| 


    پاسخ:
    :)
    خب بذار مطمئنت کنم. به نظر من که اصلا حساب نمی‌شه.
    [بهت هشدار داده بودم درباره بدجنسی]

    عکس‌های قدیمی‌ش بود که نشونم داد ولی واقعا خوب بود، جدی می‌گم:)) 

    منو باش که حواسم بود از تو مایه نذارم :| می‌خواستم بگم «عکس‌هامون» :/

     

    @محمدعلی

    ای‌بابا، داشتیم؟ :/ به من نشونش نمی‌دی؟ :/

    پاسخ:
    :))
    یادم نبود تو سارا نیستی'-' 
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • من عکس ابرهلرو خیلی دوست دارم. *_* یعنی کلا طبیعت رو به هرچیزی ترجیح میدم.

    بقیه عکسا هم واقعا قشنگن و دمتون گرم واقعا. (الان می‌تونی منو متصور شی درحالی که یک دستم مسواکه، اون دستم گوشی و با پام دارم کتابارو از وسط اتاق هل میدم یه گوشه!_آه! الان درهمون حالت و با آرنجم یکم پنجره اتاق رو باز کردم:)))

    و اینکه من دیگه واقعا فرصت نمی‌کنم عکس بگیرم ولی قول بده وقتی عکسامو گذاشتم بیای دربارشون نظر بدی^_^

    پاسخ:
    اولا که نظر لطفته مائده:) دوما که طبیعت شگفت‌انگیزه و تو با اون همه عشقت به زیست‌شناسی اگر غیر از این بود من تعجب می‌کردم:دی :))
    ( احساس کردم اتاقت هم با مشعل روشن کردی مثلا:دی  :-")
    می‌فهمم که نمی‌تونی عکس بگیری ولی این برای من یه کم ناراحت‌کننده ست. ولی معلومه که این کار رو می‌کنم مائده. فقط من میام انقدر نظر می‌دم خلت می‌کنم با نظرهام و از حرفت پشیمون می‌شی‌ها. از من گفتن بود:))

    نورا، این که ستاره رو روشن میکنی اذیت کننده نیست. خوبه اتفاقا

    پاسخ:
    :))
    چه خوب:)) ممنونم پاییز

    کاش به منم یاد بدی چطوری عکس مات گرفتی!

    مثلا دستتو لرزش دادی؟ D:

    یا مثلاً عاقلانه‌ترش اینه که از فوکوس استفاده کردی؟ D:

    می‌دونی به نظرم انتخابت برا عکس مات خیلی خاص و درست بود. :)

    انگار این گیاهه داره می‌بلعه آدمو. =)

    پاسخ:
    کیدینگ می؟ ریلی؟ :))))) دستم رو لرزوندم واقعا؟ :))))
    همون فوکوس. خب ببین این کار برای دوربین‌ها تقریبا مسخره‌بازیه، ولی یک چالش واقعا بزرگ و مهم برای عکاسی با گوشیه و کسی که بتونه این‌طور عکسی رو با گوشی بگیره واقعا به نظرم باهوشه. چون خب می‌دونی تو با گوشی نمی‌تونی روی «هیچی» فوکوس کنی و صرفا بهت اجازه می‌ده روی سوژه‌هایی که قابل تشخیصن این کار رو بکنی. برای همین من خودم از انگشت استفاده می‌کنم. [صدایش را شبیه برنامه آشپزی می‌کند و می‌گوید بله انگشت شاید باورتون نشه، همین وسیله کارآ و کوچک:))] به این صورت که کادرت رو که کاملا بستی، انگشتت رو می‌گیری جلوی لنز دوربین و روش فوکوس می‌کنی تا کل پس‌زمینه به یک حالت تاری دربیاد، حالا می‌تونی انگشتت رو برداری و سریعا عکس زیبات رو ثبت کنی. مشکلش اینه که اگر سریع نباشی بعد از برداشتن انگشت دوباره نقطه فوکوس عوض می‌شه:-"
    با دوربین هم که کافیه رینگ فوکوس رو تا ته یا تا هرجا که فکر می‌کنی دیگه تاری‌ش کافیه بچرخونی'-'
    اوه ممنون:)) یعنی تا آخرین لحظه دنبال یک سوژه بودم و الان کاملا خوش‌حال شدم که تو این رو گفتی^-^

    @چارلی

    هنر برای همه هست، ولی نگاه تخصصی هم جایگاه خودشو داره :)

    سختش نکنم؟ باشه. ولی امتیاز منفی بیرون رفتن سر جاشه :))

    این مدت که واسه عکس‌هات توی وبلاگ خودت کامنت نمی‌ذاشتم، دنبال این بودم نسخه اصلی دو سه تا از این عکسای قدیمی رو پیدا کنم و آپلود کنم و با کامنتم بفرستمشون. ولی پیداشون نکردم. حالا می‌تونی قایمکی از نورا بخوای برات فورواردشون کنه :دی

     

    @نورا 

    اینکه فرضاً توی عمرم چارتا عکس خوب گرفته باشم، بهم نگاه تخصصی نمی‌ده ها :دی

    پاسخ:
    @چارلی
    بیا در حضور همه قایمکی ازم بخواه :-" :))

    جواب بخش مربوط به خودم:
    فکر می‌کنم دقیقا چارلی هم حرفش همین بود. نگاه تخصصی نداریم کلا هیچ‌کدوممون ولی می‌فهمیم که :))

    آره بابا کیدینگ یو دیگه. D:

    پس خیلی خوشحالم که ازت پرسیدم. الان دیگه منم راه‌حل انگشت رو بلدم D:

    به سوی بیکران و فرتر از آن D:

    پاسخ:
    یک لحظه وقتی خوندمش داشتم پنیک می‌کردم:))))
    به کسی نگو فقط. این دستورکار سری خودمه:')

    آقا بذار ستاره‌ت روشن شه! 

    پاسخ:
    :)) باشه

    عکس ابر‌هاتون مثل یک لایه‌ی حریر لطیف شده و حس ملایمی بهم می‌ده :)) 

    پاسخ:
    خداروشکر که حس خوبی براتون داشته:))
    دیگه یک عکس مگه چی می‌خواد؟ 

    نه اتفاقا خوبه که هر روز ستاره روشن شه بیایم ببینیم عکس جدید رو.

     

    @نیلی @ نورا

    اگه دوربین گوشی‌تون تنظیمات دستی داره احتمالا با اونم بتونین فوکس رو تنظیم کنین و دیگه نیازی به دخالت انگشت نباشه :))

    پاسخ:
    :))

    عجب! ندیدمش تا حالا. می‌رم یک سر می‌زنم ببینم می‌تونم ترفند راحت‌تری براش پیدا کنم:)) ممنون:) 

    عکس ماتت شبیه پوستر یک مستند علمی شده :) دوستش دارم واقعا :) مخصوصا اینکه نورهای حواس‌پرت‌کن نداره. لکه‌های سفید نور توی عکس من خیلی زیاد بودن.

     

    + خانوم‌ها، مجبور نیستین این‌قدر سختی بکشید برای فوکوس نکردن :)) فقط کافیه که لنز دوربین رو کثیف کنید :-" با دستِ چرب، یا تُف، یا هر چیزِ دیگه‌ای. می‌دونم که از دور خوب به‌نظر نمیاد، ولی جواب می‌ده D: می‌تونید هم یک ذره‌‌بین بگیرید جلوی لنز. باز هم تار می‌شه :)

     

    + تازه ترفند انگشتت هم قدیمیه D:

    پاسخ:
    عکس تو «زنده» بود چارلی:)
    همین الان تصمیم گرفتم این عکس رو برای جلد اون شماره مجله‌ای که قراره مقاله‌ تو توش چاپ بشه پیشنهاد بدم:-"

    +  واقعا یأس فلسفیه این همه تلاش برای فوکوس نکردن:))
    اولا که اقلا به لنز خودت رحم نمی‌کنی و با پیرهن پاکش می‌کنی، به لنز بقیه رحم کن. و دوما این که تف غلظت داره اگه در جریان نیستی:| روی کیفیت عکس اثر می‌ذاره. بعد هم که قرار نیست فقط همه چیز تار بشه و معلوم نباشه. برای این مهم می‌شه کلا دستت رو بذاری جلوی لنز دیگه خیلی تمیز هیچی معلوم نمیشه:)))
    ایده ذره‌بینت هم شبیه این کلیپ‌های زندگی آسان و این‌هاست. مثلا طرف وسط بیابون گیر کرده و از قضا اون وسط لباسش هم کثیف شده. بهمون می‌گه اشکال نداره با کمترین امکانات لباستون رو تمیز می‌کنیم. یک بطری از جیبتون دربیارین و کمی پودر لباسشویی که از قبل همراهتونه رو توش بریزید:| آخه مرد مومن ذره‌بینمون کجا بود مثلا وسط خیابون:/

    + قیافه‌ت قدیمی شده:|| D:

    ضدنورت چقدر خوبه :)

    + تو اون چای هم یه آرامش خیلی خوبی نهفته. اون بخارا مخصوصا

    پاسخ:
    سلام گیلبرت:)
    بذار قبل از هرچیزی بگم که واقعا وبلاگ خیلی زیبایی داری و وبلاگ جدید مبارک:))

    + در واقع نکته مثبت اون عکس با اختلاف همون بخارهاشه، وگرنه بقیه‌ش چندان چیزی نیست:))
    و ممنونم

    ممنون :) قابل نداره D:

    + نه فقط بخارا نیست ترکیب رنگیشم خیلی قویه

    پاسخ:
    :))) 
    پس خیلی ممنون ازتون:) 

    هوم. امیدوارم پیداش کنین همگی و دیگه مجبور نباشین لنزاتونو چرب و چیلی کنین =))

     

    راستی دوباره به ترجمه اشاره کردی و من برام سوال ایجاد شد که مات ترجمه‌ی چی بوده؟ blurred؟ یا چیز دیگه؟

    پاسخ:
    چی رو پیدا کنیم؟ :دی :)))

    آره آرهblur بود. پس چندان هم بی‌راه نبوده درست حدس زدینش:) 

    از اون‌جایی که کامنت‌هات بدون تایید نمایش داده نمی‌شن، نمی‌شه بدوبیراه و ناسزا گفت. ولی من قبلا اعلام کرده بودم که یک روزی یک جوراب زنونه می‌کشم روی سرم و با دوتا گونی میام خونه‌تون دزدی و تمام داستان‌هات رو می‌برم. یک گونیِ زاپاس هم میارم که اگر وقت بود کتاب‌های کانونت رو هم بردارم. 

    با دیدن این عکس فقط مصمم‌تر شدم :)) 

    خیلی قشنگ شده نورا. چطوری اونطوری چیدی‌شون؟ به نظر نمیاد کار راحتی بوده باشه!

    اما کاش می‌شد اون سایه‌ها نباشن :) فکر کنم اگر سفیدِ یک‌دست می‌شد خیلی بیشتر معرکه می‌شد :)

     

    اون بلوک‌ها هم به‌نظر من صافن به اندازه‌ی کافی :) وسواسی نباش این‌قدر :))

    حسِ خیلی خوبی دارن. مال دیروز صبحه که رفتی بودی بیرون؟ :)

    پاسخ:
    پس با این حساب من بردم بابت کامنت‌ها :دی
    ببین بذار راهنماییت کنم که خیلی سختی نکشی. اولا که چه خبره دوتا گونی؟ مگه می‌خوای به شکسپیر و شرکا دستبرد بزنی؟ نهایتا من به اندازه همون شرکا فقط کتاب داشته باشم:/ دوما که داستان‎هام پشت یک ردیف از ترجمان‌ها چیده شدن که شاید سخت باشه پیدا کردنشون گفتم که کمکت کنم [ابروهایش را با پیروزی بالا می‌اندازد]
    و من اصلا یک پیشنهاد بهتر دارم. من حاضرم همه داستان‌هام و همه کتاب‌های کانونم رو با کتاب‌های تو تاخت (خوب شد یادم دادی:) ) بزنم. همه ارباب حلقه‌ها و نارنیا و دلتورا و هری پاتر و اون رمان‌های انگلیسی‌ت رو فردا ساعت 10صبح بیار دم عوارضی قم-تهران، فرآیند مبادله رو انجام بدیم:))
    ممنونم:) در واقع ایده‌ش مال این عکس بود و وقتی این رو ببینی انگار اصلا دیگه این زیبا نیست:| :)
    ببین وقتی یک درمیون بذاریشون (منظورم هردو تا که باهم زاویه قائم می‌سازن، بود) هرکدوم تکیه‌گاه بعدی می‌شن و خیلی سخت نیست. البته یک چالش به هم چسبیدنشون بود که با چسب‌های کوچک توی محل تلاقی کمی درستش کردم.
    حق با توئه. بذار ببینم کاری از دستم براش برمیاد یا نه؟:)

    آخرین فعالیت راضی‌کننده‌م توی صاف کردن همون عکس تو بود! بعد از اون دیگه هیچ‌کدومشون به چشمم صاف نیومدن خیلی که من رو متقاعد می‌کنه که احتمالا چشم‌هام مشکل آستیگمات پیدا کرده:/ وگرنه نمی‌شه این همه نارضایتی:دی
    آره چارلی مال دیروزه و می‌دونی این‌جا دقیقا توی این عکس داشت {آوازم را می‌رقصیدی} پخش می‌شد :)

    + ساعت کامنتش رو:)) ببین کی سر قولش مونده :دی

    همیشه این آدمایی که کل کالکشن همشهری داستان رو دارن واسم جالب بودن :)

    من شاید ماکزیمم ۱۰ تاشو داشته باشم که تازه یکی‌شونم یه بار دادم به یه دوستی پس نیاورد برام :| عوضش یه شماره‌شو اخیرا بین کتابای بابام پیدا کردم :دی

    پاسخ:
    آره آدم‌های جالبی‌ن جدا:)) 
    ولی من که کلش رو ندارم اتفاقا خیییلی هم ناقصه و تازه از یک‌جایی به بعد که کیفیتشون به شدت افت کرد دیگه نخریدمشون! :)
    من هم خیلی از کتاب‌هام رو دادم به مردم که برنگردوندن:/ چه وضعشه خب؟ :(

    ولی دیدین عکس‌های روی جلدهاشون چه‌قدر قشنگن؟ :))) 

    وای چه همه کتابِ مشابه D: 

    پاسخ:
    :))
    این‌ها در واقع مجله‌ن. مجله همشهری داستان که هر ماه منتشر می‌شد.

    بزرگ پروردگارا!

    چقدر همشهری داستان! اینقدر قیمت اینا بالا رفته که ذخایر همشهری داستان تو یکی از پشتوانه‌های پول ملی محسوب میشه :)) چقدر قشنگ چیدیشون D:

     

    + جا داره صدا و سیما از اون همسایه روبروییتون که تو بالکنش دیش نیست بخاطر این حجم از وفاداری و استقامت تقدیر کنه :))))

    ++ برین عوارضی تهران قم که باید یه پولی هم به عوارضی بدین
    مگر اینکه شما اینور وایسین اون اونور وایسه بعد کتابا از اینور عوارضی پرت کنین اونور عوارضی (که بعدش ممکنه بهتون شک کنن بابت قاچاق مواد مخدر بازداشت بشید و بعدش محتویات گونی‌ها رو ببینن؛ به عنوان سلطان همشهری داستان اعدام میشین :)))

    پاسخ:
    :))
    اوه آره ببین البته این‌ها مال دوران خیییییلی گرون و بی‌کیفیت شدنش نیستن و تا یک جایی دارمشون.:))
    ممنونم:)

    +دقیقا:))) برای پاسداری از آرمان‌های ملی در مقابل هجمه‌های وقیحانه دشمن!! [تکبیرگویان از صحنه خارج می‌شود]
    ++به جرم احتکار همشهری داستان در شرایط سخت کنونی:دی
     ولی حالا می‌تونیم هم با رعایت نکات بهداشتی بدیم دست اون آقائه که پشت اون دکه‌ها نشسته و اون در لحظه مناسب این‌ها رو جابه جا کنه با هم:))
    به جز اون من داشتم فکر می‌کردم که کدوم عوارضی؟ یعنی اونی که دم قمه یا اینی که دم تهرانه؟ که خداروشکر کسی متوجه این باگ نشد:)

    آره از وقتی مدیریت و ایناش عوض شد.

    عکس‌های روی جلد عالین. شماره‌ی ۹۲ (مهر ۹۷) رو داری؟ عکس جلد اونو خیلی دوست دارم. به علاوه‌ی عکسای مشابهی که تو خود مجله آورده.

    پاسخ:
    دوران اوجش وقتی بود که نفیسه مرشدزاده سردبیرش بود:)) بعد از اون دیگه اصلا مثل قبل نشد!:(

    نه من آخرین شماره‌ای که دارم 75ئه. مال فروردین 96. ولی رفتم سرچ کردم و دیدمش. همونی که یک فردی با لباس خط‌‌خطی رنگی‌رنگی ایستاده و داره نقاشی رنگی‌رنگی می‌کشه؟:))
    واقعا شگفت‌انگیزه:)

    آره آره همون! واقعا :)

    پاسخ:
    :))

    برا عکس low angleت رفتی وسط خیابون؟ :))

    دلیل خاصی داره که افقی نذاشتیش؟

     

    اون کامنت نشون میده از همون روز اول من به ترجمه اعتراض داشتم :))

    پاسخ:
    نه وسط خیابون نیست. یک پارکه دقیقا پشت خونه‌مون:))
    نه همین‌طوری. دلیل خیلی خاصی هم نداشت:دی

    بله بله:) دقتتون قابل تحسینه:)) 

    بابا این بچه رو ول کن :)))) داری کامل ذوق ترجمه رو توش کور می‌کنی :)) آخرشم از من مایه می‌ذاری که اعتماد به نفس ترجمه‌اش رو بهش برگردونی :))

    پاسخ:
    سارا به نظرم کاملا لیاقت دریافت کاپ رو داره:)))
    خیلی استعدادهاش رو خوب به نمایش گذاشته:)))
    بعد تازه دیشب رای‌زنی کردم درباره این که بهش مدال طلا بدم یا نقره؟ (البته کلا درباره ماهیت مدال اجازه داشت اظهار نظر کنه، رنگش با خودم بود!) و گفت به کمتر از کاپ راضی نمی‌شه:) و دیگه من هم که دل نازک و مهربون و این‌ها. قبول کردم:)) 

    ولی زاویه‌ی باز و بسته ترجمه‌ی دقیقی نیستن یعنی ؟ مثلا وقتی زاویه بازه دوربین با افق زاویه باز می‌سازه و برعکس ... یعنی من کلا اشتباه متوجه شدم پس ؟ D: 

    پاسخ:
    می‌شه این‌جوری هم گفت که وقتی دوربین پایین‌تر از حد عادیه زاویه بازتری رو می‌گیره و وقتی بالاتره زاویه بسته‌تری رو داریم توی لنز
    می‌دونین یه ذره پیچیده و فلسفیه قضیه:دی

    چقدر قشنگ و جذابن همه^...^

    پاسخ:
    ممنونم^-^
    جذابیت از خودتونه و عکس‌هاتون:)) 

    گربه :)))))

    چشماشو :))))

    قلبم :))))

    پاسخ:
    :))))) 

    منو در وحشت اون لحظتون شریک بدونید!

     

    چه عکس.. طبیعی ای شده. انگار همین الان میتونیم دست بکشیم روی موهای نرمالو(!) گربه هه بگیم نازی...

    پاسخ:
    اوه ممنون از هم‌دردی! :))

    آره از دور واقعا آدم دوست داره بهش بگه نازی:))) ولی اگه این کاره این باید از نزدیک دید چی‌کار می‌کنین؟ :)) 

    گربه!. گربه؟!. سیاه سفید حالا گربه؟!. چطور شد دوربین از دستت نیوفتاد؟!. 

    من یه نگاهم به نگاهش افتاد انگشتام لرزید!.  چطور تونستی خودتو نگه داری؟! =\ راز موفقیت چیه؟! الان حالت خوبه؟!  D= .

    نورا، واقعا عکاسیت و عکسات خیلی خیلی خوبن. بهت افتخار می کنم آفرین دختر،  بِراوُ!!  ؛ ) . 

    پاسخ:
    دیگه تو این اوضاع دوربین برام از جونم مهم‌تره:دی :))
    می‌دونی تقریبا می‌تونم بگم این عکس خیلی شانسی بود. من نشسته بودم و داشتم از دور ازش عکس می‌گرفتم و همین‌طور از توی ویزور دوربین می‌دیدم که داره میاد جلو و جلوتر و هی می‌گفتم فقط یک عکس دیگه، فقط یکی دیگه. و دیگه بعد از این عکس تقریبا به حالت پنیک فرار کردم:دی

    ممنونم آدینه، واقعا هستم:)) لطف داری ولی اون‌قدر‌ها هم خوب نیستن، توی همین بیان خیلی‌ها هستن عکس‌های بهتری می‌گیرن. من کلا همش در حال حسرت خوردنم که کاش عکس‌های دیگران رو من گرفته بودم! :) 

    اون پلِ هوایی من رو یادِ شهرِ دانشگاهم می‌اندازه :) حتی همون وقتی که اول بهم نشونش دادی هم همین حس رو داشتم. و می‌تونم تا صبح برات فلسفه ببافم ازش :) اینکه یک مسیره، که وقتی به انتها نزدیک می‌شه درخت‌ها میان توی کادر و انگار رسیدن به مقصد رو بشارت می‌دن بهت. پلِ صراط حتی! اون‌ها هم شاخه‌هایی از بهشتن :-" دوستش دارم :)

    * چرا داشتی جونت رو از دست می‌دادی؟ یک ماشین داشت با سرعت 120تا می‌اومد سمتت؟ :-"

     

    آخر یک‌جوری پای پاریس و ایفل رو کشوندی وسط توی این تمرین :)) این زاویه‌ی بالا از ایفل هم من رو یاد بالرینا می‌اندازه. که بالای ایفل پرواز می‌کردن. فکر کنم یکی از پوسترهاشه اصلا :)) هرچند اونجا ایفل هنوز کامل ساخته نشده بود D: [شدم مثل سیدبشیرِ عصر جدید که هی یاد یک چیزی می‌افتاد :| ]

    اما کاش نوکِ برج ایفل کمی سمتِ راست‌تر و پایین‌تر بود تا بیاد روی یکی از نقطه‌های طلایی :)

     

    آخِی، لنز تله نداره :-"  [قهقهه‌ی شیطانی]

    ولی واقعا قشنگ شده :) با توجه به اینکه درحال پنیک بودی اون لحظه احتمالا، ولی جای چشمش و فوکوس و اون برگ‌های سوزنی‌شکل بالای کادر همه متناسب و قشنگن :)

    و با اینکه گربه‌ست و ببر نیست، ولی با توجه به نگاهش من احساس می‌کنم داره به چشمِ حجمِ زیادی از گوشت بهت نگاه می‌کنه D:

    + اما واقعا عکّاس‌های حیات وحش صبر خداگونه‌ای دارن :| حالا گربه و این‌ها به کنار، ولی عکس گرفتن از پرنده و حشره واقعا اعصاب‌خردکن‌ترین کار جهانه.

    پاسخ:
    :)) راستش من یاد اون عکس تو افتادم که انگار یک پله بود کنار یک دره و اسمش رو گذاشته بود خاستگاه پیامبران یا چنین چیزی:) مه‌آلود و عجیب و غریب!
    حالا همه این‌ تفسیرهای زیبا چه ربطی به شهر دانشگاهت داره؟ :-"
    * چون کاملا از کمر و از پشت تا شده بودم، مثل یک زاویه قائمه مثلا! :|
    و این که گفتم توی یکی از کامنت‌ها، اینجا وسط خیابون نیست، توی یک پارکه پشت خونه‌مون:)

    دیگه دیگه:))) تو ویفر توت‌فرنگی آوردی من چیزی گفتم؟:دی. حتی احتمال داشت که از همین برج ایفلم یک عکس برای موضوع عشق بگیرم:| :)
    اون انیمیشن معرکه بود واقعا، یک جور خیلی عجیب و زیبایی، صمیمی بود و زندگی توش جریان داشت :)))
    سعی کردم با کراپ این کار رو براش بکنم ولی خیلی از جزئیات عکس از دست می‌رفت! ولی آره کاملا حق با توئه!

    :-"
    کاملا همه‌شون شانسی بود ولی خداروشکر و ممنونم:)
    والا گربه‌های این دوره زمونه کم از ببر ندارن [حمیده خیرآبادی‌طور چادر گل‌گلی‌ش را روی صورتش می‌کشد.]

    + بعضی حشره‌ها خوبن باز، ولی اصلا امکان نداره بتونی از یک پرنده عکس خوب و دقیقی بگیری و بعدش کل دنیا رو با بد و بیراه با خاک یکسان نکنی:دی
    ولی واقعا خیلی کار هیجان‌انگیزتری از بقیه عکاس‌ها دارن.

    راستی خیلی هم ترجمه‌م معرکه‌ست و می‌تونم ازش دفاع کنم :))

    کاپ رو هم می‌ذارم توی قفسه‌ی افتخاراتم D:

    پاسخ:
    بله بله. کاملا مشهوده :دی
    :)) می‌تونی حتی توی رزومه‌ت هم بنویسی، کارت برای اپلای خیییلی راحت‌تر می‌شه!
    به هرحال کاپ رو از یک چهره شناخته‌شده دریافت کردی، کم افتخاری نیست:)

    عکس سیاه و سفیدتون D: 

    چشم‌ها و سبیل‌ها رو خیلی خوب به نمایش درآوردید :)) 

    ولی واقعا آفرین ! :) من اگه بودم تا بی‌نهایت می‌دویدم اینطور که ایشون زل زده به دوربین '_' نگاهش یک‌طوریه اصلا ، یک پاش رو هم که آورده بالا ، انگار واقعا ببره‌ها D: 

    پاسخ:
    :)))
    ممنونم خوشحالم که خوشتون اومده. البته من فقط ثبتش کردم، چشم‌ها و سبیل‌هاش همین‌طوری طبیعی خیلی خوبن!:)

    می‌دونین من طبق این تجربه‌های اخیرم که سعی کردم از گربه‌ها عکس بگیرم، فهمیدم که گربه اگر بفهمه دارین ازش عکس می‌گیرین توی دوربین خیلی تمیز و قشنگ نگاه می‌کنه. البته اگر دیگه خیلی طولش بدین بعد از چند دقیقه دیگه خسته می‌شه. حداقل روی ده مورد جواب داده، می‌خوام برم مقاله‌ این کشفم رو چاپ کنم:دی

    گربه‌شو ^_^ من چند روزه می‌خوام پاشم برم تو خیابون دنبال یه گربه که یه همچین عکسی برای high angle بگیرم :)) تنبلم خودتی :))

    پاسخ:
    :))))
    ایشالا خدا و کائنات یک کمکی هم به شما می‌کنند برای بیرون رفتن:دی. امیدتون به خدا باشه زیرا که از قدیم بزرگان گفته‌اند: «تنبل نرو تو سایه، سایه خودش میایه» و قس علی هذا:دی 

    عکس سیاه سفیدت درست مثل عکسای مستند حیات وحشه. :)

    وقتی نگاش کردم صدای آقای داوود نماینده توی ذهنم تداعی شد. D:

    خیلی خوب شده. :)

    پاسخ:
    صبح دیگری با برآمدن خورشید آغاز می‌شود و جستجوی ما در این خیابان برای یافتن ردی از خانواده بزرگ و بااصالت گربه‌سانان ادامه می‌یابد. گویی گربه‌ها نیز، خود می‌دانند که امروز با تمام روزهای آن‌ها متفاوت است. ترس و اضطراب در چشمانشان موجود می‌زند و حالت‌های تدافعی و ولوله بینشان نشانه آن است. بله، امروز روزی است که قرار است عکاس بزرگ حیات‌وحش اثری ماندگار از آن‌ها به جا بگذارد. دیگر خورشید دارد غروب می‌کند اما جستجوگران ما همچنان به کار خود ادامه می‌دهند. و لاب لاب لاب:)))) [لطفا صدای آقای داوود نماینده رو باز هم تداعی کن:دی]

    ممنونم ولی نیلی:) من هم عکس‌هات رو دیدم و کاملا شگفت‌زده شدم، در حدی که هی می‌اومدم کامنت بذارم می‌گفتم نههه حقش ادا نمی‌شه باید بیشتر تمرکز کنم روشون:) هرروز جزو مهم‌ترین کارهام اینه که بیام درباره عکس‌هات حرف بزنم و هی از اول شگفت‌زده می‌شم :دی

    اون‌ پرتوهای نور ، در عکس عشق خیلی خوب شدن :) 

    همیشه دوست داشتم بتونم یک عکس درست ازشون بگیرم ! خیلی موفق نبودم راستش D: 

    پاسخ:
    ممنونم:)
    من هم خیلی مشکل دارم با ثبتشون، چون معمولا خود دوربین پخششون می‌کنه، این هم تقریبا شانسی به دست اومد البته یک سری تکنیک دقیق داره ولی مطمئن نیستم اون‌ها هم همیشه جواب بدن.
    امیدوارم دفعه بعدی که خواستین ازشون عکس بگیرین باهاتون راه بیان:) 

    وای نورا :)

    بافت رو :) فوق العاده است.

    زاویه... نور، رنگ... اصلا خیلی خوبه دختر :)

     

    +نگفتم عکس سیاه و سفیدت و چقدر دوست داشتم راستی. عالیه :) چقدر حرفه ای :)

    اینکه تلاش هایی که برای گرفتن عکس کشیدی رو مینویسی هم خیلی هیجان انگیزه.

     

     

    +گوشه رو دوست دارم :) آخیش. آدم بایسته این گوشه نفس عمیق بکشه...

    پاسخ:
    ممنونم پاییز:))
    لطف داری:) خوش‌حالم که خوشتون اومده. 

    + حرفه‌ای که نیست ولی من هم خیلی دوستش دارم:) یک جور احساس نزدیکی و زندگی توش داره انگار.
    واقعا؟ تصمیم داشتم دیگه چیزی ننویسم، نوشته‌های زیر عکس‌ها هم کم‌کم داشتم پاک می‌کردم:دی.
    چشم از این به بعد هم اگر چیز هیجان‌انگیزی بود می‌نویسم.

    + :)) 

    عاشقِ یه‌ گوشه‌ت شدم. :دی

    مثلا واقعاً آرزو کردم کاش خونه‌ی ما هم یه گوشه‌ی این شکلی داشت. فکر کنم اگه داشت من تختمو به همونجا منتقل می‌کردم. :)

    پاسخ:
    راستش خودم هم عاشق اون یه گوشه ام و می‌دونی اون اتاق توی خونه‌مون انقدر قشنگه، برای من تبدیل شده به یک حالت مقدسی اصلا:دی. بذار کامل‌تر نشونت بدم تو هم دین و دنیات رو همزمان از دست بدی:دی :))
    متاسفانه من چندین بار در جریان حمله و اشغال اونجا شکست‌های فجیعی خوردم (حتی بعضی مواقع به دشمن فرضی:دی):/

    اصلاً کاش عکس عشق هم از همین اتاق می‌گرفتی‌.

    [دین و دنیا را از دست می‌دهد] 

    پاسخ:
    دیگه می‌ترسیدم چشم بخوره همین فردا سقفش بیاد زمین:/ :دی
    [ابروهایش را بالا می‌اندازد و دست به سینه نوشابه‌اش را سر می‌کشد]

    از اون‌جایی که من بالاخره شرم کردم و به چالش پیوستم، دیگه روم می‌شه بیام درمورد عکس بقیه نظر بدم😁

    اون نور خورده تو ۱، حس فانتزی موجود در ۳ و کفش‌هات عالــــین. (:

    اما ضد نور: چیزی جز لعنتی نمی‌تونم صداش کنم. |:

    ایده‌ی بالا به پایینتم خیلی دوست دارم. مخصوصا اون دوتا سفیدای توش(: چه پرنده‌ای توشه؟

    منم که هیچ حس منفی به گربه ندارم، از این دارم می‌ترسم. قشنگ ریتم گردش خونت رو منتقل کردی. |:

    +حس می‌کنم قبلا اونجایی که ”عشق“ رو انداختی، از نزدیک دیدم. (:

    پاسخ:
    چه عالی که شروع کردین:)) دیگه کم کم داشتن یاران ترکمون می‌کردن و فقط چهار پنج نفر مونده بودیم در حال ادامه تمرین:دی. موقع خوبی اضافه شدین، قوت قلب بود:))
    ممنونم و خیلی خوشحالم که خوشتون اومده، فکرش هم نمی‌کردم:))
    اون عکس ضدنور برای شما اصلا:) هدیه من به شما. خوبه؟:))

    می‌دونین توی کامنت‌ها گفتم و احتمالا حوصله نداشتین بالاتر رو بخونین، اون‌ها توی یک خونه قدیمی بودن که صاحبش هم نبود و چند ماهی می‌شد که خبری از پرنده هم نبود! در واقع وقتی من دیدم در قفس باز بود و هیچ نشونه‌ای از حیات اونجا نبود!:|
    اوه خوب شد فهمیدین چه استرس زیااااادی رو تحمل کردم واقعا نیاز بود یکی اون شرایط رو درک کنه:)) [هق هق هق:دی]

    +می‌دونین بعید نیست واقعا. اگر فقط کمی پارک‌های تهران رو گشته باشین حتما اینجا رو دیدین:)

    چقدر بافتت خاصه:)

    اسباب بازی هم من رو یاد برنامه کودک ها و ماجراجویی های شخصیت های کارتونی می ندازه^...^

    پاسخ:
    ممنونم:)
    می‌دونی این یک سبک عکاسیه که از اسباب‌بازی‌ها به صورت کاملا واقعی و انسانی عکس بندازن که خیلی هم جذابه به نظر من:))
    یک نگاه به این صفحه گوگل بنداز خیلی هیجان‌انگیزه:)

    خب، جلسه‌ی قبلی تا کجا گفته بودم؟ آهان. تا سرِ عشق. بسیارخب؛ بنویسید :))

     

    عکسِ عشقت کاملا صفتِ «دونفره» رو تداعی می‌کنه :) انگار اصلا نمی‌شه بدون حضور یار توی اون بهشت قدم زد :) و اون‌قدر قشنگه که دیگه از این صرف‌نظر می‌کنم که بهت گیر بدم چرا روی هیچ‌ نقطه‌ای فوکوس نشده و تاره :-" 

    از فوکوس دستی استفاده می‌کنی همیشه؟

     

    عکس بافتت من رو یاد کتاب علوم دبستان انداخت :) احساس طراوت داره.

    و راستی من همیشه برام سوال بود که چطوری از برگ‌ها و آوندهاشون عکس‌های شارپ و خفنی می‌اندازن. چون آخه به لنزهای خیلی تله‌ای نیاز داره و از یک طرف هم هرچه‌قدر لنز تله‌تر باشه محدوده‌ی فوکوس کوچیکتر می‌شه. یعنی غیرممکنه که بشه روی تمامِ برگ فوکوس کرد :/ این عکسه مثلا:

    https://unsplash.com/photos/ebnRCk34Myw

     

    عکس یک‌ گوشه‌ت احساس لابیِ این مرکزهای خفنِ تحقیقاتیِ زیست‌شناسی رو می‌ده :) این‌ها که سقف شیشه‌ای دارن و کلی گل‌وگیاه توشونه. 

     

    اوه، نوردهیِ طولانی. دیگه حتی من (حتی من!) هم یادم نبود که این عکس رو هنوز نگرفتی :))

    خیلی باحال شده نورا. واقعا می‌گم :)) انگار مثلا یک عکس از زحل و حلقه‌هاشه که هابل توی 1992 گرفته :))

     

    اسباب‌بازی‌ت واقعا اون احساسِ صخره‌نوردی و معلق بودن رو منتقل می‌کنه :)

    و گوفی :)) من همیشه خیلی‌خیلی دلم می‌سوخت براش توی کارتون‌های دیزنی. یعنی تجسم واقعیِ «حیوونی و طفلکی» بود :| اون کارتونش رو دیدی که با پسرش باهم‌دیگه می‌رن دانشگاه؟ و اونجا توی مسابقات شرکت می‌کنن؟ :)) 

    پاسخ:
    آقا اجازه ما خودکارمون رو جا گذاشتیم. می‌شه با مداد بنویسیم؟ :-"

    ولی چارلی من تنهایی و بدون حضور یار توی همون بهشت قدم زدم و شاید باورت نشه، هنوز زنده‌ام، انگار معجزه شده :دی
    ولی می‌دونی من این عکس رو که گرفتم، کاملا گذاشتمش توی دسته‌بندی عکس‌های بیخود و شات‌های هدررفته:/ بعد که توی خونه دیدمش گفتم عجب:)) و تنها کلمه‌ای که به ذهنم اومد براش «عشق» بود. بعد یادم اومد که عههه انگار که یک عکسی از عشق باید می‌ذاشتم اینجا:) من تقریبا اکثر عکس‌هام همین‌طوریه، تا وقتی به موضوعی فکر نکنم و برای خودم عکس بگیرم همه چیز خوبه، از لحظه‌ای که بخوام برنامه‌ریزی کنم همه چیز به هم می‌خوره. برای همین عکاسی طبیعت رو از همه سبک‌ها بیشتر دوست دارم:)
    و این که باباااااا اون تنه‌های درخت‌ها رو نمی‌بینی که چه‌قدر شارپن؟ احتمالا به خاطر کیفیت عکسه که متوجه نقطه فوکوس نمی‌شی :(( و شاید هم به خاطر اینه که کلا عمق میدانم زیاد بود، یعنی دیافراگم رو خیلی بسته بودم که بتونم اون خطوط نور رو ثبت کنم.

    تو که کلا تقریبا همه چیز رو یادت می‌ره حتی اون‌هایی که می‌گی نه یادم می‌مونه! حتی از من هم بدتری بعضی موقع‌ها:/
    اوه خداروشکر:)) می‌دونی من که توی اون تاریکی خیلی نمی‌دیدم کجا می‌ره و بعد از چندین‌تا شات کاملا شانسی این بهترینش دراومد و هرکاری می‌کردم هی از کادر خارج می‌شد و می‌رفت بیرون:(( دیگه تصمیم گرفتم از قانون break the rules بهره ببرم مثلا:دی

    خداروشکر:) واقعا براش استرس داشتم که مشخص نباشه!
    :))) من راستش هیچ‌وقت خیلی پیگیر ماجراهای دوست‌های میکی‌موس نمی‌شدم. یعنی خیلی پیگیر خودش هم نبودم ها ولی یکی از انیمیشن‌هاشون بود که من عاشقش بودم واقعا و مطمئنم وقتی بچه بودم بیشتر از سی بار دیدمش و چندباری هم صادق رو مجبور کردم که باهام ببینه:) Mickey mouse twice upon a Christmas و بیشتر از همه از اون صحنه‌ایش خوشم می‌اومد که گوفی و پسرش و دوستش با هم دیگه روی پشت‌بوم روی پاپ‌کرن‌ها پروانه درست می‌کردن:)) هنوز هم وقتی برف زیاد میاد سریع میرم یک جا با برف‌های دست‌نخورده پیدا می‌کنم و روشون از این پروانه‌ها می‌سازم:)) لینک یا حتی اونجایی که مسابقه اسکی بود. لینک خلاصه که این تنها خاطره میکی موسی منه احتمالا. به جز اون که همین عروسک گوفی رو از توی تخم‌مرغ شانسی درآوردم!:دی

    نوردهی طولانی D: 

    چقدر خوب که ازحرکت نور استفاده نکردین :) خیلی جالب شده :)) 

     

    پاسخ:
    ممنونم:))
    راستش خیلی دنبال یک سوژه خوب می‌گشتم چون نه ریسه داشتم که از نورهای ریزش عکس بگیرم و نه لیزر داشتم. می‌دونین کلا نوری نبود که بتونم بدون این که پخش بشه ازش عکس بگیرم:دی

    نوردهی طولانیت چه خوب شده. با دوربینه دیگه نه؟ :)) چون عمرا بتونم با گوشی همچین چیزی بگیرم :دی

    در واقع دیروز داشتم سعی می‌کردم برای عکس اسباب‌بازی از یه یویو عکس بگیرم و اون وسط پی بردم که اگه فرفره داشتم آسون‌تر بود، چون این هم می‌چرخه هم بالا پایین می‌شه :/ یه دینامیک عجیبی خلاصه :))

     

    من عاشق این عکسایی‌ام که تو این چالش گذاشته میشه و من نمی‌فهمم چی‌ان :دی الان اسباب‌بازیه از کجا آویزون شده؟ آیا اصلا آویزون شده؟ :))

    پاسخ:
    آره فاطمه با دوربینه:) فکر کنم اصلا گوشی نمی‌تونه حدود 30ثانیه این‌طورها شاترش باز بمونه! نمی‌دونم البته.امتحان نکردم تا حالا:) البته یک بار هم چارلی بهم توی یکی از کامنت‌های پست خودش گفت که در واقع گوشی‌ها اصلا شاتر فیزیکی ندارن!!
    واقعا گیج کننده به نظر میاد:دی
    معادله حرکتش را نوشته و آن را تحلیل نُمایید. (4نمره) :دی

    :)))) من هم عاشق این لحظه‌هام واقعا. آدم یک لحظه گیج می‌شه که یعنی چی؟ این‌ها تو خونه‌شون یک چیزی دارن که من حتی نمی‌فهمم چیه؟ خیلی دراماتیکه:))))
    این نمای خونه‌مونه. یک سری سنگن که روی دیوارن به صورت همون صخره‌ای. متاسفانه الان همه‌جا تاریکه و نمی‌تونم براتون عکس بگیرم ازش:(
    بله بله به زور یک جایی رو پیدا کردم که بتونه ازش آویزون بشه، حالا شما می‌گین اصلا آویزونه؟ :-" :))

    وای وااای نورا. نورهی طولااانیو :) قشنگ معلومه حرفه ای هستی. چه عکسی شده دختر :) ایول.

    30 ثانیه!؟ فوق العاده است.

     

    من سوالی که برام پیش اومد اینه که اون اسباب بازی چقدریه؟ مثلا به اندازه نصف دست؟ بعد از کجا آویزون شده؟ حس صخره نوردی میده بهم... 

    من انقدر عروسک های نیم وجبی دوس داااارم :) 

     

    خیلی رنگارنگ ایده عالی ای پیاده کردی :)) بامزه بود.

    پاسخ:
    :)) حرفه‌ای کدومه پاییز؟ شانسی خوب شده واقعا! وگرنه من این کاره نیستم اصلا. عکس حرفه‌ای لانگ اکسپوزر رو که چارلی نشونتون داد که:))


    آم. دقیقا طولش به اندازه انگشت اشاره‌مه. از توی تخم‌مرغ شانسی درآوردمش:دی. دقیقا توی یک کامنت بالاتر توضیح دادم که از کجا آویزون شده! رجوع شود دیگه خلاصه:))
    عروسک من هم مال شما پس:))

    ممنونم:) در واقع رنگارنگ خیلی موقع‌ها من رو از مرگ به خاطر گرسنگی نجات داده و حقش بود که یک عکس خوب ازش بگیرم حداقل:دی

    واقعا قرنطینگاری رو دوست دارم. از همون اول، تقریبا هر روز دنبال می‌کنم عکس‌ها رو. واقعا چه عکس‌های زیبایی، چه خلاقیت‌هایی، کیف می‌کنم :)

    پاسخ:
    ممنونم:)
    این خیلی خوش‌حالم کرد که فهمیدم شما هم می‌بینینشون:)) واقعا هیجان‌انگیزه برام.
    و این که لطف دارین واقعا:))
    شما هم شرکت کنین خب. خلاقیت‌ زیادی ازتون سراغ دارم:) 

    نورا اون عکس چاییت مال من! *_____*

    پاسخ:
    از اول چندنفر اومدن روش مزایده کردن و این‌ها، من گفتم نه فقط مال حریره:)) و لاغیر:))
    فقط گفته باشم، چارلی می‌گه احتمالا چاییش کمی ترشه، مزه دوغ می‌ده :دی

    + خوش اومدین و صفا آوردین:)

    ایده‌ی عکس رنگارنگ‌تون خیلی جالبه :)) 

    نوردهیِ طولانیه؟ منم می‌خواستم با نوردهی طولانی عکس رنگارنگ رو بگیرم ولی چیز خوبی در نیومد ، مال شما قشنگ شده D: 

    پاسخ:
    ممنونم:)) خودم هم خیلی باهاش ذوق‌ کردم راستش!
    نه با این گوی‌های کریستال لوستر عکس گرفتم. مثل یک فیلتر چسبوندمش تقریبا به لنزم و همون‌طور که اون رو نگه داشته بودم از رنگارنگ عکس انداختم این شد که عکس رنگارنگ توی تک‌تک شکستگی‌های گوی پخش شد و شد آن‌چه شد:دی :)

    چه باحال D: و خلاقانه :) 

    پاسخ:
    :))
    شما هم اگر می‌تونین امتحانش کنین راحته:)

    ۲۲ عاااالیه ((((:

    پاسخ:
    :)))
    آخیش که دوستش داشتین:)

    خب شاتر فیزیکی نداشته باشن، نمی‌دونم چرا چارلی همه‌ش می‌خواد دوربین گوشیای ما رو زیر سوال ببره :دی

    دوربین گوشی من تا ۳۰ ثانیه هم داره P: ولی خب امتحان نکردم نمی‌دونم کیفیتش چقد خوب دربیاد.

     

    خب می‌دونی اینقد  عکسش برام پیچیده بود گفتم شاید برعکس گذاشتیش یه جا بعد عکسو چرخوندی =))

     

    عکسی که برا رنگارنگ گرفتی منو یاد اون بازی آفتابه می‌ندازه که از این مدل چیزا می‌ذاشت باید کلمه‌شو حدس می‌زدیم :دی

    پاسخ:
    والا:)) این‌ها همش از حسودیه:دی
    فکر کنم من هم باید بیشتر با دوربین گوشیم کار کنم و پیداش کنم قابلیت‌هاش رو پس:))

    اوه نه:)) راستش حتی یک جاهاییش هم مجبور شدم با چسب بچسبونم که نیفته:)

    آره خودم هم یک چنین فلسفه‌ای پشتش داشتم. مثلا رنگارنگ‌های زیاد:دی

    یک چیز سبزت چه قشنگه:)

    دهنم آب افتاد...^...^

     

     

    پاسخ:
    دیگه نفرینم نکنین لطفا:دی
    :))) ممنونم

    سر خیلی رنگارنگت اینقدر خندیدم که حقشه همزمان جایزه نوبل و اسکار رو ببره :)))

    خیلی خوب بود D: خیلی!

    پاسخ:
    من هم این جوایز نفیس رو به مادر و پدرم که خیلی زحمت من رو کشیدن و به مردم عزیز کشورم تقدیم می‌کنم:دی
    + من همیشه دوست داشتم بدونم نوبلیست شدن چه حسی داره. نمی‌دونستم این‌قدر ساده است:/ :))

    عکس آخرت یک جنایته :| جنایتی که حتی رسانه‌ها هم در برابرش سکوت کردن. برای خودم متاسفم که با تو دوست بودم :/

    حالا حتما باید قطرات آب(نمک؟) هم می‌بود روشون؟ نمی‌شد خشک باشن مثلا؟ آخه تو مسلمونی؟ :)) 


    + من خیلی فکر کردم که چطور ممکنه یکی در واقعیت هم‌زمان هم اسکار ببره و هم نوبل، و به این نتیجه رسیدم که اگر کسی فیلمی بازی کنه (و خیلی خوب از پس ایفای نقشش بر بیاد) که در جریانِ فیلم یک کشفِ علمی جدید و خیلی مهم انجام بده می‌تونه این افتخار رو کسب کنه :-"

    ولی خب متن فیلم‌نامه‌ش دیدنی می‌شه. احتمالا پر از محاسبات و نمودارهاست :|

    پاسخ:
    اتفاقا از مصادیق مراعات انفاس و مجاهده با نفس پلید امّاره محسوب می‌شه:-" زیرا که اگر بدونین توی یخچال، دلال(درار:|) داشتیم و بنده حقیر از سر تقوای الهی و حالت نصیحت درونی در عکس داخل ننُماییدمش، نظرتون عوض می‌شه و به دوستی با این عبد دوست‌داشتنی خدا روز به روز مفتخرتر می‌شین'-'
    خلاصه که اون‌ها هم آبن! نمک این‌شکلیه آخه؟ اسم خودش هم گذاشته عکاس:-" :))

    +من داشتم فکر می‌کردم باید کسی که یک‌چیز بزرگ رو کشف کرده بره توی فیلم زندگی‌نامه خودش بازی کنه، که خب اون شرط «هم‌زمان» رو نقض می‌کنه! ولی خب ببین در صورتی که فیلم‌نامه پر از محاسبات و نمودارها و این‌ها باشه قاعدتا بازیگر اسکار نمی‌بره، نویسنده یا کارگردان اسکار رو می‌برن:|
    عجیبه ولی من بدون همه این‌ کارها هم‌زمان هردو جایزه رو بردم و فکر کنم تو داره کم‌کم حسودیت می‌شه:-"

    خدا رو برای صد هزارمین بار شکر می‌کنم که گوجه سبز دوست ندارم و با این عکسا دهنم آب نمیفته :))

    پاسخ:
    راستش راز موفقیتم برای گرفتن این عکس این بود که خودم هم خیلی دوست ندارم:)) وگرنه نمی‌تونستم تاب بیارم:دی
  • سُولْوِیْگ .🌈
  • چه‌قدر اون خیلی رنگارنگه خلاقانه بود! انتظارشو نداشتم. :دی

    پاسخ:
    ممنونم:)))
    من کلا عاشق رنگارنگم آخه:) نمی‌شد عکس دیگه‌ای بگیرم، ناراحت می‌شد رنگارنگم:دی

    نورا :) عکس انتزاعیت شبیه پروانه‌ی سفیدی شده که روی بال‌هاش قطره‌های شبنم هستن و داره به سمت اون بوکه‌های سفید پرواز می‌کنه :) خیلی قشنگه :)

    ولی نمی‌تونم باور کنم که با لنز 55 گرفته ‌باشیش :| خیلی تله‌ست انگار آخه. (الان می‌فهمیم مثلا عینکش رو با چسب نواری چسبونده به لنز.)

     

    بعد از تاریکیت هم خیلی دوست دارم. افزایش تدریجیِ پایین‌به‌بالای برگ‌ها و سفیدیِ خوبِ یک‌دستِ زمینه :) ولی فکر کنم به مشکل مفهومی خوردیم این بار.

    آخه من این‌طوری برداشت کردم که بعد از تاریکی یعنی شب. بعد از تاریک شدن هوا. تاحالا وقتی داشتی می‌رفتی بیرون، مامانت بهت نگفته که «قبل از تاریکی برگرد؟» :-"

     

    + راستی، باز من نبودم با فاطمه‌خانوم نشستین کاسه‌کوزه شکوندین سر من؟ :/ :))

    من گفتم گوشی‌ها شاتر فیزیکی ندارن، ولی محض رضای چرنکوف کی گفتم که نمی‌تونن 30 ثانیه نوردهی کنن؟ :|

    پاسخ:
    الان هنوز هم داری ادای من رو درمیاری؟ این‌هایی که گفتی خیلی قشنگ بود:) کلا به ذهن من نمی‌رسید. من از این عکس اون لطافت بارون رو دریافت کردم ولی تو خیلی لطیف‌تر حتی فکر کردی بهش:))
    ببین الان خودم هم رفتم نگاه کردم مشخصات عکس رو خیلی تعجب کردم!! سرعت شاتر 1/20!!! من اصلا نمی‌دونم چه‌طوری تونستم با این سرعت شاتر پایین چنین عکس شارپی بگیرم:| F5 یعنی حتی در باز‌ترین حالت ممکن هم نبود! و فاصله کانونی 45 که این یه‌کم از عجیب‌ بودن قضیه می‌کاهه محض جبران دیافراگم! ولی کلا اون روز صبح داشت بارون می‌اومد و واقعا عکس‌هام خیلی پرنور و درخشان و عجیب شدن، من که بهت گفته بودم توی عکاسی زیر بارون یک چیزی شبیه معجزه اتفاق می‌افته:) (شاید بعدا یک‌جوری بشه اثبات کرد که خیس شدن لنز باعث ماکرو شدن لنز می‌شه! :-")

    اولا که این حرف رو مامان‌ها نمی‌زنن و باباها می‌گن. دوما بعد از تاریکی صبحه دیگه! مثلا نشنیدی می‌گن «پایان شب سیه سپید است»؟

    +اولا که من کی گفتم تو گفتی بیشتر از 30 ثانیه نمی‌تونه بگیره؟ گفتم خودم این فکر رو می‌کنم. البته چارلی هم گفته که شاتر فیزیکی ندارن'-' جاست دت:)) دوما هم نداره:|
    ++محض رضای ارسطو این‌قدر پای دانشمند‌های جدید رو به این‌جا باز نکن. خسته‌شن می‌کنی این‌قدر تا این‌جا میاریشون و برمی‌گردونیشون:دی

    اون بوکه های عکسِ انتزاعی رو :)

     

    من نمیدونستم ستاره رو تو هم روشن نمیکنی نورا :)

     

    و بعد از تاریکی خیلی روشنی عه:) قشنگ و امید بخش. 

    پاسخ:
    :)) اون‌ها قطرات بارونن:)

    آره چندوقته روشن نمی‌کنم. احتمالا یک‌ دور دیگه آخرین روز تمرین روشنش کنم فقط:)) خوب شد که اومدین سر زدین همین‌طوری پس:)

    آره امید واقعا چیز روشنیه. براتون آرزوش می‌کنم:)) 

    آ قربونت! ممنون. :))

     

    پ‌ن: اون چیز سبزت هم من رو مرد! چندروزه هرطرف رو نگاه می‌کنم عکس و فیلمش هست. :))

    پاسخ:
    قابلی نداشت:))

    پ.ن: من نمی‌دونم مردم چرا این‌قدر مردم‌آزار شدن ماه‌رمضونیه:)))) [می‌دود و از پشت دیوار یواشکی نگاه می‌کند:دی]
    قول می‌دم به جبران همین کار زشتم، یک روز براتون گوجه‌سبز بیارم اگر دیدمتون. حالا ببینین که من سر قولم می‌مونم:)) 

    :))

    حالا واسه شما یه عکس بود. نامردها فیلم خرچ‌خرچ خوردنش رو می‌ذارن همهٔ وجود آدم می‌لرزه! :)))

    کارت هم زشت نبود. قشنگ بود مثل همین قول باحالی که دادی. :))ا ون‌وقت من هم صبر می‌کنم سال بعدش از درخت حیاطمون می‌چینم میارم برات. قبول؟ *__*

    پاسخ:
    نه دیگه من این‌قدر هم وجوه خبیث درونی پنهان ندارم! :دی
    اوه توی حیاط خونه‌تون درختش رو دارین؟ :))) عالیه:) جزو معدود قول‌های باحالی بود که دادم*-*

    فکر می‌کردم فقط خودمم که از «بعد از تاریکی» صبح رو برداشت کردم و می‌خواستم از طلوع عکس بگیرم :))

    پاسخ:
    من هم به طلوع فکر کردم ولی دیدم کشش این که یک دور دیگه بیدار بمونم و از لحظه بالا اومدن خورشید عکس بگیرم رو ندارم انگار:دی :)))
    نه من هم هستم. بزن قدش:دی

    من عاشق انتزاعی شدممممم^...^

    پاسخ:
    فدای شما:))
    اصلا مال تو اون عکس. 

    تچکر تچکر^...^

    پاسخ:
    قابلی نداشت:دی :) 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">