پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

دیدن منظره‌ها از پنجره یعنی آنها را با دید مضاعف دیدن. هم دیدن با چشم، هم دیدن با دل.
کاناپه قرمز | میشل لبر

stained windows

۱۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

امشب قرار بود پستی بنویسم درباره مادرم که ناراحتم می‌کنه بعضی رفتارهاش. 

اما بذارید بگم.

عزیزم. یک لحظه وقتی سرش پایین بود و خیره شده‌بودم بهش، با خودم گفتم کاش می‌تونستم بغلش کنم بدون هیچ توضیحی و هق‌هق گریه‌هام رو توی بغلش خالی کنم.

چی‌ن این مادرها که هروقت فکر می‌کنی دیگه هیچی از این دنیا برات باقی‌ نمونده یکهو یادشون می‌افتی و دلت گرم می‌شه؟ :)

  • نورا :)

یک‌بار استاد فیزیولوژی‌مون داشت درباره یک ماهی صحبت می‌کرد که ازش برای طراحی و ساخت نمونه سرطانی استفاده می‌شه و این واقعا هیجان‌انگیز بود. بذارید براتون بگم.

zebra fish یک نوع ماهی معروفه که به جای موش nude که خیلی خیلی گرونه استفاده می‌شه. حالا این دوتا چه ویژگی مشترکی دارن؟ جفتشون سیستم ایمنی سرکوب‌شده‌ای دارن! یعنی به راحتی می‌تونیم سلول‌های نمونه‌مون رو به سلول‌های اون‌ها پیوند بزنیم و سلول‌هاشون این‌ها رو پس نمی‌زنن.

چیز جالبی که درباره این ماهی وجود داشت، این بود که سلول تخمش بعد از لقاح کاملا شفافه و تغییرات نمونه توی این سلول کاملا از بیرون و بدون دوربین مشخصه، بعد از 24ساعت تقریبا جنین شکل می‌گیره و تا ساعت 48م دیگه رنگ‌دانه‌ها توی این لارو ایجاد شدن و در روز سوم دیگه باله‌ها و دم و این‌ها شکل گرفته و تبدیل به یک ماهی زیبا با خط‌های سیاه و سفید افقی شده. اما چیزی که این‌جا مطرحه اینه که این ماهی کوچولوی طفلکی تا سه روز بعدی سیستم ایمنی‌ش شکل نمی‌گیره و ما دوست داریم هم‌چنان تحقیقاتمون رو روش ادامه بدیم.

حالا میایم چی‌کار می‌کنیم؟ خیلی ساده است و خیلی عجیب! یعنی اصلا ساده‌ترین راهی که ممکنه به نظر بیاد و برای همین بهش فکر نمی‌کنیم احتمالا. میایم کاری می‌کنیم رشد رنگ‌دانه‌ها متوقف بشه و اصلا ساخته نشه. خیلی زیبا با سوزن‌های نانواینجکشن، چیزی (که نمی‌دونم چیه؟!) رو به سلول تخم تزریق می‌کنیم، تا جلوی ساخت این پیگمنت‌ها گرفته بشه! جالب نیست؟ خیلی سطحی و مسخره‌ست. آدم انتظار داره پای دست‌کاری ژنتیکی‌ای چیزی درمیون باشه اما این‌طور نیست. به این ماهی‌ها که رنگی ندارن، شفافن و دل و روده‌شون کاملا مشخصه و منتظر اینن که ما یک سلول سرطانی واردشون کنیم و مطالعه‌شون کنیم می‌گن ماهی‌های casper :)

خب می‌دونم تا این‌جاش شاید برای خیلی‌ها جالب نبوده، یا حتی عکس آخر حال به‌هم زن بوده! یا این‌که خیلی خیلی تکراری و پایه‌ای بوده، اما من می‌خوام چیز دیگه‌ای هم بگم.

عزیزم، داشتم فکر می‌کردم دوست دارم که به قلب بعضی‌ها اون ماده رو تزریق کنم و تبدیل به casper بشه قلبشون و بتونم ببینم دقیقا چه حسی دارن وقتی بعضی چیزها رو بیان می‌کنن، یعنی مثلا دارن با نفرت چیزی رو که براش خیلی ذوق دارن از درون رو تعریف می‌کنن یا دارن خالی می‌بندن و هیچ احساسی وجود نداره؟ کسی هست که باید این تزریقات رو توی مغزش انجام بدم و مطالعاتی روی فضای تفکراتش داشته باشم، بلکه متوجهشون بشم، یا مثلا دوستی دارم که خیلی از شماها هم که این‌‌جا رو می‌خونین، می‌شناسینش و قطعا تایید می‌کنین که casperترینِ casperهاست و من واقعا روبه‌روییش با واقعیت‌های درونی‌ش و مشخص بودن احساساتش رو عمیقا تحسین می‌کنم:)

اما مهم‌تر از همه این‌ها چیزی که واقعا میل درونی بهش دارم اینه که سوزن تزریقاتم رو وارد رابطه از دست‌رفته یک نفر خیلی مهم زندگیم با یک نفر دیگه کنم و ببینم دقیقا چه خبره؟ چه اتفاقی داره می‌افته؟ عشق بالاخره همه چیز رو درست می‌کنه بینشون یا اصلا چنین چیزی وجود نداره اون وسط؟ شاید چرخیدم و چرخیدم و رسیدم به یکی از این کشورهای جنگ‌زده، سوریه‌ای، فلسطینی جایی. و بعد رفتم و تروریست‌ها رو شفاف کردم تا همه جهان با کثافت‌های وجودی‌شون آشنا بشن.

اما بعد فکر کردم چه ارزشی داره اگر بفهمم همه چیز حقیقتش چه شکلیه؟ مثلا من اگر بفهمم وقت‌هایی که من رو به آغوشت می‌کشی در واقع از این‌کار خیلی هم خوشت نمیاد، دیگه چه لذتی می‌تونم ببرم از اون آغوش گرم و حال خوب تو؟ یا مثلا اگر می‌دونستم تو چه‌جوری برای خودت فلسفه می‌بافی و پیش می‌ری، دیگه چه مقام والایی برای نفس سوال می‌موند؟ تخیل بی‌معنی می‌شد. عزیزم تخیل. به خاطر ارزش تخیل هم که شده لطفا همه‌چیز رو شفاف نکن:)

  • نورا :)

عصبانی‌ام. بی حوصله‌ام. حسودم. دوست دارم تغییر کنم اما در تقلا و تلاش خودم غرق می‌شوم و هیچ اتفاق جدیدی نمی‌افتد. لعنت به شما که می‌دانید از زندگی‌تان چه می‌خواهید. نفرین که نمازهایتان را سروقت و بااعتقاد می‌خوانید. شما که رشته‌تان را با تمام وجودتان انتخاب کرده‌اید. لعنت به همه شما که زبانتان را تقویت کرده‌اید و تافل و آیلتس گرفته‌اید. لعنت به شما و وبلاگ‌های شلوغتان و پر از پست‌ها و کامنت‌های درخشانتان. لعنت به هرکسی که در دانشگاه مطالعه اضافه دارد. لعنت به آن‌ها که کلیدر و چشم‌هایش را خوانده‌اند. لعنت به آن‌ که در آزمایشگاه دقیق و ظریف است. تف بر آن که کیت تولید می‌کند. اصلا تف بر آن‌که چیزی تولید می‌کند. شما،بله شما که دریبل‌‌‌های مقتدری دارید و عضله ساق پایتان باریک و مشخص است. همان شمایی که بلدید صاف بنشینید و احترام رعایت کنید. همه شماهایی که روزهای درخشان و شب‌های آرام دارید. شمایی که وقتی ناآرامید پشت پیانوتان که در اتاق پذیراییتان است می‌نشینید. شما که پرده اتاقتان زیباست و صبح‌ها نور خورشید می‌تابد در اتاقتان. شما که لنز دوربین‌هایتان کیت نیست. شما که فرانسه بلدید. می‌دانید دوست دارید چه‌گونه لباس بپو‌شید و همان‌طور هم می‌پوشید. بدتر از آن شما که غریبه‌ای را بیشتر از خودتان دوست دارید. که می‌دانید چه‌طور همه چیز را بیان کنید. نمی‌ترسید. راحت آن‌هایی را که دوست ندارید کنار می‌گذارید. زیبا و روان «نه» می‌گویید. خردمندید. اصلا لعنت به همه‌تان که خوشبختید و حالتان خوب است.

زندگی کسالت‌بار است اگر حس موفقیتی نباشد، وابستگی نباشد. نمی‌دانم. زندگی من کسالت‌بار است. من نه کسی هستم که باید باشم و نه کسی که بودم مانده‌ام. این احساس میانمایگی ناخوشایند چیست که عذابم می‌دهد؟ برمی‌گردم به عقب. خیلی عقب. می‌دانی نوزده سال زمان زیادی است برای هیچ چیز نشدن. سال‌های زیادی فرصت داشتم برای شناختن خودم. فرصت‌های زیادی از دست دادم و چیزی نیاموختم. همچون طفلی همه چیز برایم جدید است و همچون شیخی چیزی ندانسته از انسان‌ها برایم نمانده است. باید خودم را در حوضی از شادی و موفقیت غرق کنم اما...

ای غم نمی‌خواهی چند ساعتی مرا به حال خود بگذاری و بروی؟ لااقل فاصله بگیر. از دور سایه بینداز. مرا دوست بدار. بغلم کن. موهایم را شانه بزن. مرا ببوس. 

دیگر دلیلی ندارد از تعطیلی خوشحال شوم. حالم را به هم می‌زند این رخوت و ناکارآمدی. البته چه فرقی می‌کند؟ کشور تعطیل، دین تعطیل، درس تعطیل، خوش‌گذرانی تعطیل، زیبایی تعطیل، نورا تعطیل! کشور باز، دین تعطیل، درس تعطیل، خوش‌گذرانی تعطیل، زیبایی تعطیل، نورا تعطیل! خدای من چه برای من خواسته‌ای؟ من این اختیار را نمی‌خواهم. تمام امروز به این فکر کردم که چه می‌شود اگر آن روز با شکوه که توانستم برای اولین‌بار در جمع باسوادهای مجمع اظهار نظر درستی کنم، با روز مرگم مصادف شود؟ ای کاش بلد بودم پیانو بنوازم، چشمانم را می‌بستم و جان مریم را خلق ‌می‌کردم. ای کاش کتاب‌های بیشتری خوانده بودم و از مکانیسم‌های زیستی بیشتری سردرمی‌آوردم. ای کاش دنیا این‌قدر پیچیده نبود و آدم‌ها این‌قدر زیاد و موفق و راضی نبودند. دلم یک تایید درست و حسابی می‌خواهد...

در خیالم در لبنان زندگی می‌کنم. مشهورم و عربی صحبت می‌کنم. نه از این توصیه‌های الکی که جوانان اگر دلتان موفقیت می‌خواهد فلان کار را انجام دهید. می‌دانی؟ صرفا می‌خواهم مطمئن باشم می‌توانم سرنوشت نورا را به دست بگیرم و به مقصود برسانم. چشمانم را که می‌بندم یک دشت سرسبز با یک تپه می‌بینم که تابش‌های خورشید دشت را گرم کرده و شعله‌هایش سایه روشن ایجاد کرده، چند لکه ابر هم در آسمان فیروزه‌ای است. می‌توانم زیر نور خورشید به تنهایی قدم بزنم و خیالم راحت باشد. همین. شاید کسی را که دوستش دارم را هم در آخر صدا می‌کنم، نمی‌دانم کیست، چه شکلی‌ست یا چه جنسی است و اصلا انسان است یا نه؟ فقط می‌دانم خیلی دوستش دارم و خیالم راحت است! نورا به نظرت بیست سال دیگر لایق یک خیال راحت هستی؟

 

پ.ن: از همه این‌ها بگذریم. مهمونی امروز واقعا خوش گذشت:))

  • نورا :)

می‌دونی عزیزم؟ با خودم فکر کردم این‌جوری نیست که اگه نداشته باشمت، خودکشی کنم اما اگه داشته باشمت، احتمال داره از خوش‌حالی این‌کار رو بکنم :))

  • نورا :)

نمی‌دونم. دوست دارم کامل بنویسم که پر از خشمم. که چه‌جوری می‌گذره و نمی‌گذره حتی! اما فعلا چیزی که مهمه اینه که هیچ‌وقت این‌قدر پر از انگیزه قتل نبودم:

صبح به بچه‌های اکیپ دبیرستانم روز مهندس رو تبریک گفتم. با این‌‌که دوست نداشتم این‌کار رو بکنم اما انجامش دادم چون تنها کسی‌ام که توی اون گروه مهندسی نمی‌خونم. حتی فکر می‌کنم نگار خیال می‌کنه یه‌کم حسادت هم می‌کنم بهشون که مهندس می‌شن:) خدایا من سکوت می‌کنما ولی خداوکیلی کسی که یه واحد هم ریاضی به‌طور جداگونه نمی‌گذرونه برای ما می‌شه مدعی مهندسی بعد منی که قراره ریاضیات مهندسی بگذرونم باید بهش حسودیم بشه؟ :)) بگذریم.

عصر رفتم توی اینستا و دیدم کسی که ازش واقعا فراری‌م عکس فارغ‌التحصیلی‌مون رو گذاشته و نوشته «عکس پر از مهندس‌های قشنگ» و من رو هم روش تگ کرده! خدای من:))) رفتم بهش گفتم من متاسفانه نتونستم مهندسی قبول شم! بلکه یه‌کم عذاب‌وجدان بگیره و بفهمه من مهندس نخواهم شد خداروشکر. گفت اشکالی نداره. ناراحت نباش حالا. عوضش beauty bone داری. یعنی سطح دغدغه تا کجا؟! :))

  • نورا :)