پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

از این پنجره تمام رنگ ها تجزیه می‌شوند به رنگ زرد روشن:)

پنجره زرد

دیدن منظره‌ها از پنجره یعنی آنها را با دید مضاعف دیدن. هم دیدن با چشم، هم دیدن با دل.
کاناپه قرمز | میشل لبر

stained windows
صحنه ای که با اختلاف چشمگیر در صدر دلتنگیام ایستاده، اون موقعیه که عروسی تموم شد و داداش زیبا اومد و براش شعر خوند و خود زیبا هم باهاش همخونی کرد:)) آدم اگه از این عروسیا نصیبش نشه سنگین تره که هرگز عروس نشه!
پ.ن: زیبا همون دوستمه که تازه وارد فامیلمون شده و اجازه ندارم باهاش دوست بشم! دیگه کنکور هم اگه نتونه این قضیه رو حل کنه تا ابد با همین حجم از حسرت میمونم در برابر زیبا... مگه اینکه ازدواج کنم که بعید میدونم!
  • نورا :)

شما که از شدت دلتنگی دل از دست میدین، چطور به زندگی عادیتون ادامه میدین؟ مثلن وقتی وسط کلاس نشستین و معلمه زل زد تو چشاتون، یه دفه یه جوری استرس نمی‌گیرین انگار همه رختای دنیا داره تو دل شما شسته میشه؟ مثلن وسط تستای عظیم فیز که یاد دلتنگیتون میفتین، میتونین بشینین و تمرکز کنین یعنی؟ من راه میفتم... کل خونه رو متر می‌کنم! با هرکس یه دوایی می‌کنم و وایمیستم ساعت‌ها جلوی آینه با خودم حرف می‌زنم (فک کنم باید به همین زودیا آینه‌مو بپوشونم! وقتمو زیادی میگیره!!) فکر می‌کنم به تمام تصاویری که بعدن قراره اتفاق بیفته و حتا تصورش هم برام سخته...

به خاطر همین دلتنگی لعنتی تو همین هفته اول یه خروار کار نصفه نیمه مونده! دست و دلم به کار و درس نمیره و هی یه درس جدیدو شرو می‌کنم به نیت این‌که شاید این حالمو خوب کنه! ولی حتا دیدن جزوه علی‌اکبر هم نمیتونه کاری برام بکنه...!

اتفاقی که امروز صبح افتاد هم خوبه بشنوید ببینید چه‌قد داغون حواسم پرته😂

تو برنامه دیدم هندسه تحلیلی داریم. گفتم خووو معلم هندسه قبلیمونه دیگه! نمیدونم چه جوری به این نتیجه رسیدم معلمش با دیف یکیه! اومدم جزوه دیفرانسیلو بردارم، گسسته رو گذاشدم تو کیفم:|

قشنگ قیمه ها عمیییقن تو ماستا بود:دی

  • نورا :)

زبتدا دعا‌ می‌کنم خدا خودش این وبلاگو از هرچی آشنا و فامیله دور نگه داره...

سپس... :دی

دیروز اولین روز پیش دانشگاهی گذشت و اونقدر عادی بود که...عاه:'| اصلا چنگی به دل نمی‌زد. کلاس ها همونقدر تکراری که قبلا و سال‌های قبل بود. سرشون نقاشی کشیدم و چندین دور خوابیدم. حتا زنگ آخر که خیلی تشنه‌م بود و خسته شده بودم، خوابیدم و خواب دیدم اومدم خونه جلو باد پنکه نشستم و دارم شربت پرتقال خونی می‌خورم:)) [جالبیش اینجاست که ما تو خونمون پنکه نداریم!!]

.

.

.

دوست دارم از امسال نهایت استفاده رو بکنم؛ مثلا برای دوری از فامیل! شاید اگه یه مدتی(حدودا یه سال) خودمو فقط درحال درس خوندن نشون بدم، دلشون برام تنگ شه و بیان بگن عاه زهرای نازم، این جیم زشت برای تو... و بعد من ناز کنم و بگم ببخشید من با طلبه جماعت آبم تو یه جوب نمیره! و این بشه پایان قصه ما؛ همین‌قدر رومانتیک:) شاید هم بعد از یه سال دوری دیگه بهش فکر نکنم! به این باگ زندگی فکر نکنم که ممکنه پسرایی روی زمین پیدا بشن که خیلی خیلی از داداش خودت بهترن و تو همینطور نگاهشون کنی و بذاری برن برای خودشون هرجا که ماماناشون می‌پسندن!

البته قابل حدسه که دلم برای یه سریاشون تنگ میشه مثلا برای طوبای ناز کوچولوم و برای دوست جدید هم سنم که تازه وارد خونواده‌مون شده و وای که چه‌قدر دوستی و نزدیکی توی چشمامون خونده میشه در حالی که من اجازه ندارم خیلی باهاش صمیمی بشم! دردناکه که بعد از هیژده سال زندگی برای اولین بار یه دختر همه‌چی تموم هم‌سن خودت دور و برت پیدا میشه و تو نمیتونی باهاش اون‌جوری که دوست داری، دوست باشی؛ در حالی که همیشه آرزوی چنین آدمی رو تو زندگیت می‌کردی! البته اگه همه‌چی تموم هم نبود شرایط خیلی تفاوتی نمی‌کرد:|

فعلا برم مدرسه ببینم روز دوم پیش (همون دوازدهم -_- ) چه خبره! قراره یکی از مشاورامون بیاد باهامون صحبت کنه و نمیدونم دقیقن کودومشونه. و وای من از آقای مشاورمون اصلا خوشم نمیاد:| فک کنم فکر می‌کنه من خنگم با این‌که می‌دونم قطعا طبق نتایج و تمام عقبه من می‌دونه کجای کلاس قرار دارم ولی بازم عین خنگا باهام رفتار می‌کنه:/ خلاصه که تمام امیدم به اون خانومه‌ست که انقدر خسته و بی‌جونه که فکر کنم وسط راه از استرس کنکور ما از کارش لفت بده بره خونه‌شون موهای بچه‌شو نوازش کنه:|| والا:/ 

  • نورا :)