مَشْهَد
الان توی راه راهآهنم که بریم مشهد:)
این اولین اردوی دانشجوییمه و من کمی تا قسمتی دلم شور میزنه براش طهورا همسفرمه و نمیدونم از این بابت خوشحالم یا نه اما فعلا که طبق لیست نه کوپهمون با همه و نه محل اسکانمون و بله باید اول کاری سر و کله بزنیم تا پیش هم بیفتیم.
خیلی دوستدارم همه جزئیات رو بنویسم. باید درباره کلاسهای ریاضی ترمپیش و کلا ترم 1 هم بنویسم. حرفهای زیادی دارم اگر تنبلی نکنم. اما فعلا قول میدم که آخر هرروز بیام و از اون روز سفر چیزهایی رو تعریف کنم:) شاید بعدا بتونم به دخترم، نور، نشون بدم و بگم این اولین سفر دانشجویی من بود:))
خب عزیزم فعلا این رو داشته باشیم از ساک بستنم.
من همیشه دوستدارم از این آدمهایی باشم که توی کیفشون خوراکی دارن و یهو رو میکنند و بقیه رو خوشحال میکنند. توی پیشدانشگاهی هم همینطور بودم. همیشه یه ظرف پر پاستیل رو میزم بود که هرکسی دلش میخواست میتونست پاستیل برداره. واقعا خوشحالم میکرد اینکه میتونستم حالشون رو برای چند لحظه خوب کنم. و حالا این شما و این کیف دستی من از نمای بالا:))
از یه طرف دیگه هم خوشحالم.
از سه دست لباسی که برداشتم دوتاش زرده:) و خب من همیشه با مامانم سر اینکه زرد بپوشم دعوام میشه و فکرش رو بکنین دقیقا اون دو دست لباس رو مامانم برام انتخاب کرد:)) و خب خودم هم باورم نمیشه. مامان من که همیشه اصرار داره نباید یه شلوار دیگه زیر شلوارت بپوشی یا کمتر بافت بپوش و انقدر ادای سرماییها رو درنیار (و من واقعا اداشون رو درنمیارم. من خودشونم و نهایتا با سه یا چهارلا لباس پوشیدن همیشه باز هم سردمه:دی) بهم گفت اون لباس کاموایی زردهت رو بردار. و ازم پرسید که آیا شلوار همیشگیم رو برداشتم که سردم نشه یا نه؟
این هم نمای بالا از ساکم با حضور افتخاری شالگردن عزیزم:))
و یه چیز دیگه:)
برای اولین بار جرئت کردم خودم ابروهام رو مرتب کنم. بالاش خط انداختم و واقعا از مدلشون راضیم:)
و بله. عجیب بود اما بابام اولینباری بود که عصبانی نشد از اینکه ابروهام رو دستکاری کردم! :/
چرا خانوادهم واقعا انقدر غیرقابل پیشبینی خوب میشه رفتارشون؟ :دی
پ. ن: و بله! باید زنگ بزنم و از زنداداشم خداحافظی کنم! همینقدر رسمی و مسخره:|
- ۹۸/۱۱/۱۵
چون داری میری سفر :دی
خوش بگذره عزیزم، التماس دعا :)