من، مجموعه ای از چند بیماری تاریخی:)
واقعا امیدوارم اون روزی که برای خودم کسی شدم، بگم همه اینا به خاطر یه مقاله طولانی مزخرفی بود که درباره برنولی ترجمه کردم و یه گزارشکار اضافه ای که به اجبار نوشتم. وگرنه واقعا نمیتونم هضمش کنم که چرا وقتی همین الان رسیدم خونه، باید صدبرابر مریم کار کنم و نمره رو تماما باهاش شریک شم. شاید شریک هم نه. باید تقدیمش کنم فقط! اونم در چه شرایطی؟ وقتی دقیقا ۵ونیم فصل از کمپبل و ۶فصل از پتروچی عقبم و ترم دو روز دیگه تموم میشه و وسط ابروهام هم دراومده و حتا نمیرسم دست به موچین ببرم! همینقدر آشفته، همینقدر کلافه! جانم تو که میگی تو خوابگاه دکترا بودن گرچه خوبه اما تا حد زیادی حوصله سربره خب مقاله رو ببر و در اوقات فراغتت ترجمهش کن:)
پ. ن1: اینجا نوشتن چرا انقدر برام سخت شده؟ شاید راست میگه! نباید به مخاطب چشم داشته باشم!
پ. ن2: احساس میکنم عنوان مطلب رو باید بذارم بیوی تلگرامم یا باکس توضیحات همینجا:) تا اینجا چی کشف کردم؟
بیماری١: ناتوانی در نه گفتن!
بیماری٢: ناتوانی در عدم غر زدن!
بیماری٣: ناتوانی در سکوت در هنگام بیثباتی روانی و بالا آوردن گندهای متعدد در این باب!
بیماری۴: ناتوانی در شروع صحبت، ادامه دادن صحبت و پایان دادن به صحبت!
- ۹۸/۱۰/۰۸