گروهه یا چی؟:))
من واقعا تو تصورم نمیگنجه:)) از دیشب تا حالا هی دارم فکر میکنم میبینم واقعا نمیشه!
بذارید دقیقتر بگم. دانشکده ما دقیقا یک ساختمون سه طبقه ست که اگر بخوای از پلههاش بیای پایین، باید وایسی تا کسی که داره میاد بالا بتونه کاملا رد شه و بعد راه باز بشه و تو بری پایین. و میدونین من اولین بار که گروه رو دیدم تعطیل بود و چراغهاش خاموش بود و توی کمتر از نیم ساعت کلش رو گشتم و گفتم خب، معلوم نیست اینجا کجاست ولی هرچی هست قطعا دانشکده نیست! و شما باور نمیکنید اگر دو تا تابلوی جلوی در نباشه قطعا فکر میکنید اینجا یک خونه تیمیای چیزیه:))
یعنی یکطوری که من که همش دارم از در و دیوار عکس میگیرم زحمت ندادم به خودم یک عکس درست و حسابی ازش بگیرم:))
حالا با اینهمه چهطور ممکنه، چنین خاک بلاگرخیزی وجود داشته باشه آخه؟ یعنی میدونین کلا فکر نمیکنم کل ورودیهای دانشکده از اولین دوره تا ما که آخرین دورهایم و دوره بیستیم، به 500 نفر برسه، بعد توی چنین گروه کوچکی و با توجه به این که کلا وبلاگنویسی منقرض شده، من دو تا همدانشکدهای پیدا کردم توی بیان!!
الان اگه بیان بگن خود رئیس گروه هم بلاگره دیگه تعجب نمیکنم:)
پ.ن: حالا دیشب که من در حالت پنیک بودم از آشنایی جدید، حسنا میگه:
آدم از دور میگه اه این ۹۸یا چقد رو اعصاب و بچهان :))))) ولی دنیای درون هر آدم خیلی بزرگه!!
بابا مگه ما چهمونه؟ خیلی هم بامزهایم:))))) بده فضای گروه رو شاد کردیم؟:)
شما باورتون نمیشه ولی اول هرکلاس بدون استثنا میان به ما تذکر میدن که توروخدا یک کم ساکت:)) این دیگه نهایتا مال سوم دبستان بود:دی
پ.ن2: ولی از اونجایی که خیلی پشت سر پسرهای گروه غیبت کردم، اگر یکیشون یک روز پیداش بشه من قطعا اینجا رو کاملا از هر اثری پاک میکنم:)))
+ مرتبط (مال اونموقعیه که اولینبار فهمیدم سارا هم وبلاگ مینویسه:) )
- ۹۹/۰۱/۱۸
:))))) به ۲۰۰ هم به زور میرسه.
بله من حرفمو پس میگیرم 🙈 گفتم از دوووور
+ حضور غیابو ولی خدایی نهایتاً پنجم دبستان تجربه کرده بودم