Eternal sunshine of a spotless year
راستش رو بگم؟
عزیزم من خیلی به ٩٩ امیدوارم. یعنی میدونی فکر میکنم قویترم، همهچیز روشنتره و از همه مهمتر بوی بهار و بارونهای ریز ریز میاد.
برای امسال یک تصمیم گرفتم که ممکنه واقعا توش خوب نباشم، اما خب من رو راضی میکنه که حداقل یک تلاشی در جهتش کردم. چیزی شبیه همون تِم سال که سارا هم دربارهش نوشت و چیزی شبیه اسمهایی که برای هر تولدم تا تولد بعدی انتخاب میکنم که احتمالا چون چارلی امسال درباره اون هم نوشت دیگه همهتون آشنایید باهاش:) من میخوام توی سال ٩٩ حواسپرتیم رو جا بذارم. تو واقعا نمیدونی چهقدر ناامیدکننده ست که تمام روز دنبال چیزی بگردی که گذاشتیش یک جای خوب تا گم نشه! نمیدونی وقتی مسواکت رو میشوری و یادت میاد که پشت دندونهات رو مسواک نزدی چه حال احمقانهای بهت دست میده. نمیدونی شبهای آخر پاییزهای تهران واقعا سرمای اذیتکنندهای داره اگر کاپشنت رو جا گذاشته باشی توی خونه. و این که خب احتمالا نمیدونی نگاه سرزنشگر آدمها وقتی برگههای آزمایش رو جا میذاری چه شکلیه و وقتی شب قبل از تحویل بهت یادآوری میکنن که حتما بنویسی گزارشکار رو (خب با اینکه تو یادت نبوده و اون یادآوری واقعا کارساز بوده) چهقدر حرصدرآره! و احتمالا در هر ماه حداقل یک هفته رو گرسنگی نکشیدی توی تمام روز فقط چون یادت رفته ناهار سلف رزرو کنی!
و یک چیز دیگه. میخوام امسال هفتهای یکبار به نقشه تهران خیره بشم. فقط همین. برای یک ربع به اون نقشه خیره بشم تا همه خیابونها و بزرگراهها و تقاطعها رو یاد بگیرم. فکر میکنم بعد از ١٩سال زندگی توی این شهر بهش بدهکارم که کمی بلدش باشم. گرچه احتمالا خیلی هم ناراحت نمیشه اگر متوجه باشه که من واقعا توی حفظیات یک فرد افتضاحم.
میخوام توی سال جدید، تمرکز بیشتری داشته باشم. دست از اسکرول کردن بردارم، چیزی که باعث شده حتی ده دقیقه تمرکز برای من به یک فاجعه واقعی ختم بشه! دیشب اینستام رو پاک کردم از روی گوشیم، هر ٧٢تا اساماس نخونده و تبلیغاتیم رو بالاخره پاک کردم و از شر اون شماره قرمز بالای نرمافزار راحت شدم، تلگرامم رو خلوت کردم، سرچ هیستوری گوگلم رو پاک کردم و اوه عزیزم باورت نمیشه، ۵تا وبلاگ جدید رو دنبال کردم. واقعا امسال از خودم انتظار دارم با دقت بیشتری وبلاگهاتون رو بخونم و واقعا بشناسمتون. بالاخره میخوام منفعل نباشم توی این فضا و اگر چیزی بود درباره پستی، فقط بگمش. یعنی میدونی باید کمتر به «خب که چی؟» یا حد تاثیرگذاریم فکر کنم. اونموقع فکر کنم دوستداشتنیتر به نظر میرسم که خب واقعا مهم هم نیست اما کمی از احساس بهدردنخور بودنم رو کم میکنه.
و اوه عزیزم. اون کافه ولیعصر که توی یک زیرزمین روشن و نارنجیه، با دیزاین مینیمال گل و رنگ سبز روشن و پنجرههاش روی سطح خیابونه و موقع گشتوگذارهای بیهدفم با محمدعلی پیداش کردم، منتظره. منتظر من و سارا که بریم و با هم یک نوشابه سفارش بدیم و مثل همیشه توی تقسیم کردنش به مشکل بخوریم!
میخوام کتابهای بیشتری بخونم و برای همشون یادداشت بنویسم، زبان فرانسوی یاد بگیرم و نگار رو مجبور کنم که روی پیانوهای دانشکده موسیقی بهم پیانو یاد بده. دوست دارم بتونم زیبا و روون انگلیسی صحبت کنم، به عشق ورزیدنم به ریاضیات همچنان ادامه بدم و کمی از فلسفه سر دربیارم. چه اهمیتی داره که علی فکر میکنه باید به من درباره لذت کد زدن توضیح بده چون من بلد نیستم کد بزنم؟ همین که ماریا رو دارم باعث میشه انگیزه داشته باشم توی این مورد و ادامهش بدم و میخوام یاد بگیرم که چهطور سرچ مفید کنم و چهطور نترسم.
میدونی جانم تا الان هم اینطوری بودم که برای کسی از قابلیتهام نمیگفتم و به نظرم خب خیلی خودخواهانه و متکبرانهست که به بقیه خودت رو نشون بدی. میدونی همچنان حرف بقیه برام مهم نیست و این خوشحالم میکنه و میخوام امسال کمتر، خیلی کمتر از قبل از ابراز نکردن خودم ناراحت بشم! میدونی یعنی این چیزیه که تو وجودمه، نمیتونم خودم رو نشون بدم و بگم بهتر از بقیهام اما خب ناراحتم هم میکنه اگر لایق چیزی باشم و بقیه ندونن. به هرحال قراره ناراحت نشم و اصلا کی اهمیت میده؟ مگه فکر بقیه بزرگت میکنه؟ دختر کمتر حرف بزن و بیشتر انجام بده. چهطوره این شعار امسال باشه؟ کمتر حرف بزن و بیشتر انجام بده:)
پ.ن1: کجان اون ٧نفری که مستقیما به من گفتن اگر نتونستی با حجتخواه اندیشه ورداری، با سیدوکیلی بردار؟ و خداوکیلی گل بگیرن در اون کانالی رو که مثلا استادهای عمومی رو معرفی کرده و گفته سیدوکیلی امتیازش خیلی بالاست! خدایا:)) امروز صبح رفتم توی سامانه آموزش مجازی دانشگاه و فکر میکنی چی؟ دو تا فیلم 1ساعته برامون گذاشته و گفته دانشجویان گرامی لطفا با رجوع به کتاب و منابع موردنیازتان، خلاصه فایلهای ارسالی را به صورت پاورپوینت برای بنده ارسال نمایید. :/
بهتون قول میدم اگر میرفتم دانشگاه اینقدر کار و درس روی سرم نریخته بود:)) من مثلا قرار بود این ترم درسخون بشم، جزوههام مرتب باشه و هرروز با سارا برم کتابخونه:))
پ.ن2: میدونی؟ لازم نیست توی اینستا یاد دوستهای قدیمی هممدرسهای ۶سال پیشت بیفتی. چون ممکنه یکهو با عکسهایی ازشون مواجه بشی که خب سخته باورش، اما ریش دارن و دستهاشون مردونهست و توی دست یک دختر با مانتوی سرخابی جیغه! حداقل انقدر گشتم مطمئن بشم ٢سال پیش که دیدمش دختر بوده!! و خب من اگر این رو نمیگفتم ممکن بود یکهو بمیرم انقدر که نگه داشتنش سخت بود! :|
پ.ن3: به یک هیجانی شبیه اون صحنه آخر اپیزود پنجم فصل سوم anne with an E نیاز دارم. دور آتیش حلقه بزنیم و به هم قول بدیم قوی باشیم و بعد هم راضی باشیم از همه چیز:))
یا مثلا نیاز به یک ماجراجویی دارم، یک سفر تنهایی، یک جای ترسناک جدید، یک تجربه شگفتانگیز یا هرچی واقعا. یک چیزی از همین سبک:)
پ.ن4: شما از کجا و با چه نشونههایی میفهمین که عاشق شدین؟ چون خب دارم فکر میکنم من حتی اگر عاشق هم بشم به روی خودم نمیارم و میگم صرفا دارم یک توجه زیادی رو معطوف اون آدم میکنم. یعنی خب کاش یکسری معیارهای دقیقی وجود داشت براش!
پ.ن5: عنوان هم که میدونین. تلمیح به eternal sunshine of a spotless mind. ندیدین؟ اوه چه چیزی رو از دست دادین واقعا!
- ۹۹/۰۱/۰۴
منم به ۹۹ امیدوارم. یعنی چطور ممکنه ناامیدیا و مشکلاتمونو گردن سالها و رورها بندازیم؟ خورشید خودش در جبر طلوع کردنه
پ.ن.۲ _ وای خدا چقدر عجیب! یکی دیگه از دوستای منم همینو گفت. (شیرازیه خودش). منکه تو کفم نمیره هیچ جوره :///
پ.ن.۴ : نشونههاش چه اهمیتی داره؟ مثلاً ممکنه وقتی تو یه موقعیت خوشحال کننده هستی و کنارت نیست بگی کاش الان اینجا بود. یا وقتی دلت نمیخواد با هیشکی حرف بزنی دستت و فکرت همهش بره رو اسمش و بخوای باهاش حتی شده پنج دقیقه حرف بزنی. یا ممکنه وقتی حس میکنی داره بهت توجه میکنه اخم نکنی و اجازه بدی بهت توجه کنه. اخه برا هرکسی معیارها متفاوتن.
پ.ن.۵ - ندیدم 🙈